گالری: "پژوهشی"

 

هفته پژوهش مبارک

با سلام خدمت همه بزرگواران علی الخصوص پزوهش گران محترم

امیدوارم این مطالب مورد رضایت دوستان عزیزم قرار بگیرد

مطالبی پیرامون  نقش زنان درکربلا

چكيده
عاشورا را نمي توان در قلمرو قشر خاصي محدود كرد، تأثير و درسهاي آن براي همگان است و به خاطر اينكه نيمي از افراد جامعه ما را زنان و دختران تشكيل مي دهند و از آنجا كه در نهضت حسيني ، سهمي بسزا بر دوش بانوان كاروان حسيني استوار بود و عاشورا ماندگاري خود را مرهون فداكاري و قهرمانيهاي خانواده امام حسين (ع) به خصوص زينب كبري (س) مي داند، از اين رو، امروز تكليف اجتماعي فقط به عهده مردان نيست ، بلكه زنان نيز بنا به تعهد ديني و مسلماني خويش ، موظفند نسبت به جريان حق و باطل در جامعه و مسأله ولايت و رهبري ، موضع داشته باشند؛ از رهبري حق دفاع كنند و از حكومتهاي باطل و فسادهاي نالايق مسؤولان انتقاد كنند و از آنجا كه پاي حمايت از دين در ميان است ، هميشه در صحنه ، حاضر باشند.در تداوم خطي كه حضرت زينب (س) در حمايت از امام معصوم و افشاگري عليه رويه هاي ناسالم حكام داشت ، حضرت زينب نيز در نهضت كربلا دوشادوش حسين بن علي مشاركت داشت و براي ايفاي اين نقش ، در معيّت امام خويش از مدينه تا مكه و از آنجا تا كربلا آمد و در صحنه هاي مختلف ، حضوري فعّال و تأثير گذار داشت .

مقدمه
عاشورا را نمي توان در قلمرو قشر خاصي محدود كرد. تأثير درسهاي آن براي همگان است ، از اين رو پيامهايي كه مي دهد، عام و براي همگان مي باشد، مخصوصاً زنان . و از آنجايي كه نيمي از افراد جامعه را بانوان و دختران تشكيل مي دهند و از آنجا كه در نهضت عاشورا سهمي عمده و قابل ملاحظه بر دوش بانوان كاروان حسيني استوار بود و عاشورا ماندگاري خود را تا حد زيادي مرهون فداكاريها و قهرماني هاي خانواده امام حسين (ع) بخصوص زينب كبري است ، از اين رو پيامهاي عاشورا خطاب به زنان مسلمان است تا هم رسالت اجتماعي و سياسي اين قشر را نشان دهد و هم خنثي كننده تبليغات سوئي باشد كه ديدگاه اسلام را از محروم كردن زنان از مشاركت در كارهاي اجتماعي و حضور در صحنه ، معرفي مي كند و هم نقش زنان در پشتيباني از مبارزات مردان و جوانان ، نشان دهد.
همچنين آميختن عفاف و پاكدامني را به تلاش و مجاهدت اجتماعي قابل اجرا بنماياند و هم به مسئوليت شهيد پروري و تربيت نسلي با ايمان ، شجاع و مدافع حق ، توسط بانوان اشاره كند و هم به تبليغ و تبيين مرام و اهداف شهيدان بپردازد.




نگاهی به حماسه عاشورا

آغاز ماجرا

پس از شهادت امام حسن مجتبي عليه‏السلام، شيعيان کوفه در منزل سليمان بن صرد خزاعي اجتماع نموده و نامه‏اي به حسين بن علي عليه‏السلام نوشتند که ضمن عرض تسليت به آن امام همام، آمادگي خود را برا پذيرش رهبري حضرت و اجراي فرامين ايشان اعلام نمودند. فرزندان جعده، نامه‏ي ديگري به امام نوشتند و از شوق و اشتياق مردم کوفه از سفر امام به آنجا، خبر دادند. امام حسين عليه‏السلام در پاسخ اين نامه‏ها - با اندک تفاوتي در نقل عبارات - نوشتند: «من اميدوارم که رأي برادرم در صلح، و رأي من در جهاد با بيدادگران، هر دو در راه رشد و تعالي و رستگاري باشد. بر شما باد که اين امر را از دشمنانتان و بيگانگان پنهان کنيد و تا معاويه زنده است، از جاي خود حرکت نکنيد. اگر او مرد و من زنده بودم، نظر خود را به شما خواهم گفت.1
در همين ايام، دست نشاندگان معاويه به دستور او، سختگيري بيشتري نسبت به شيعيان مخصوصا در کوفه روا داشتند و بعضي از چهره‏هاي سرشناس را به بهانه‏هاي پوچ از ميان برداشتند که يکي از آنها حجر بن عدي کندي و عمرو بن حمق خزاعي بود. شهادت اين دو بزرگوار تأثير زيادي در روحيه‏ي مردم گذاشت و موجي از نفرت نسبت به خاندان اموي، سراسر جامعه‏ي آن روز را فراگرفت.در سال 56 هجـري به دستور معاويه، مـردم با يزيد بعنوان وليعهـد او بيـعـت کردند.2 معـاويه همچنيـن هيئت‏هـاي
نمايندگي را به شهرهاي مختلف جهت گرفتن بيعت از مردم اعزام داشت.
او از بيعت مردم عراق و شام با يزيد اطمينان حاصل کرده بود، ولي از وضعيت مردم مدينه و خودداري آنها از بيعت با يزيد، شديدا احساي نگراني مي‏کرد؛ لذا به همراه 1000 نفر آهنگ حجاز کرد. در مدينه خطبه‏اي خواند و به مدح يزيد پرداخت. از جمله گفت: کسي سزاوارتر از يزيد به خلافت و همانند او در عقل و درايت نيست. و پس از آن، به تهديد مخالفان پرداخت و در پايان صحبت هاي تهديدآميز خود، اشعار رجزگونه‏اي را خواند.1هنگامي که معاويه خاطرش از مدينه آسوده گشت، به طرف مکه حرکت کرد و پس از انجام مراسم حج، دستور داد تا منبري در نزديکي کعبه قرار دهند و بعد به دنبال حسين بن علي عليه‏السلام و عبدالرحمن بن ابي‏بکر و ابن‏عمرو و ابن‏زبير فرستاد. هنگامي که آنها حاضر شدند، معايه پس از سخناني گفت: در اينجا و در حضور شما - اي مردم - اين افراد را به بيعت با يزيد فرامي‏خوانم و مسلما خواهند پذيرفت و از من اطاعت مي‏کنند. اما معاويه با سکوت آنان مواجه شد. مردم شورش کردند تا معاويه اجازه دهد که سر اين افراد را از بدن جدا کنند، ولي معاويه اجازه نداد.گروهي که شاهد ماجرا بودند به امام حسين عليه‏السلام و يارانش گفتند: شما که گفته بوديد هرگز بيعت نخواهيد کرد، چه شد که بيعت کرديد؟ آنها در جواب گفتند: ما بيعت نکرديم. و در پاسخ به اينکه پس چرا سخنان معاويه را انکار نکرديد؟ گفتند: او با ما از در نيرنگ درآمد و تصميم قطعي داشت تا در همان جا خون ما را بريزد، ما نيز مصلحت را اينگونه تشخيص داديم.2
مرگ معاويه و خلافت يزيد
نقل است که معاويه (لعنت الله عليه) روز جمعه در اثر بيماري در حال استحمام به هلاکت رسيد.1.در زماني که بيماري معاويه شدت يافت و او يزيد را کنار خود نديد، نامه‏اي به او نوشت و او را از بيماري خود آگاه ساخت. يزيد پس از دريافت نامه بسوي دمشق حرکت کرد و هنگامي به آنجا رسيد که سه روز از دفن معاويه گذشته بود. بعد از مرگ پدرش خطبه‏اي خواند و به مردم وعده‏هايي داد، تا دلها را نسبت به خود نرم کرده و از مخالفت امت اسلامي در امان باشد.2يزيد در ماه رجب سال 60 هجري بر اريکه‏ي قدرت تکيه زد. 3
وي بعد از مرگ معاويه، به محض رسيدن به دمشق، طي نامه‏اي به وليد بن عتبه - حاکم مدينه - دستور داد که حسين بن علي عليه‏السلام و عبدالله بن زبير را احضار کرده، از آنها براي خلافت يزيد بيعت بگيرد و چنانچه خودداري کردند، سر آنها را از بدن جدا نمايد. وي در اين نامه همچنين دستور داد تا با مردم مدينه نيز همين گونه رفتار شود. 4وليد پس از دريافت نامه‏ي يزيد، چون از انجام اين کار هراس داشت، شب هنگام بدنبال مروان بن حکم - که پيش از او حاکم مدينه بود - فرستاد. بعد از مدتي آندو در پي امام حسين عليه‏السلام و ابن‏زبير قاصدي فرستادند. امام عليه‏السلام با تعدادي از ياران خود در اطراف قصر اجتماع نمودند. حضرت وارد قصر شدند. آمدن ياران نيز بدين خاطر بود تا در صورت لزوم، آنها نيز به داخل قصر آمده و از شهادت امام جلوگيري کنند.1
وقتي وليد بن عتبه نامه‏ي يزيد را براي امام قرائت کرد، امام در پاسخ فرمودند: «من هرگز با يزيد بيعت نمي‏کنم». بعد از سخنان امام، مروان خشمگين شد؛ که با فريادش، ياران امام که 19 نفر بودند، با شمشيرهاي برهنه به قصر حکومتي حمله کرده و در حاليکه در اطراف امام حلقه زده بودند، امام را از دارالاماره خارج کردند.2 امام نيز در حاليکه از اتاق خارج مي‏شدند، رو به وليد کرده و فرمودند: «ايها الامير! انا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائکة و محط الرحمة و بنا فتح الله و بنا ختم و يزيد رجل فاسق شارب خمر، قاتل النفس المحترمة معلن مالفسق و مثلي لا يبايع مثله»3 «اي امير! ما اهل بيت نبوت، معدن رسالت، محل رفت و آمد ملائکه و جايگاه رحمت هستيم. خداوند با ما آغاز کرده و به ما خاتمه داده است. يزيد مردي فاسق و شرابخوار و قاتل نفوس محترم بوده و کسي است که علنا به فسق مي‏پردازد و شخصي چون من با چون او بيعت نخواهم کرد».
نقل است که بعد از رفتن امام عليه‏السلام، مروان رو به وليد کرد و گفت: تو حرف مرا نپذيرفتي - اينکه حسين را بکشم - خدا سوگند هرگز بر حسين دست نخواهي يافت. وليد گفت: پيشنهاد تو تباهي دينم را در پي داشت. بخدا سوگند دوست ندارم همه عالم از آن من باشد و من قاتل حسين باشم. مروان با اينکه از سخنان وليد ناراضي بود، ولي در ظاهر حق را به او داد و گفت: اگر در مورد حسين چنين نظري داري، در برخورد با او راه خوبي را انتخاب کرده‏اي!1
فرداي آنروز مروان بن حکم در بين راه امام عليه‏السلام را ملاقات کرد و چنين گفت: من شما را امر مي‏کنم که با اميرالمؤمنين يزيد بن معاويه بيعت کني. چون اين بيعت براي دين و دنياي شما سودمندتر است! امام عليه‏السلام با ناراحتي آيه‏ي «انا لله و انا اليه راجعون» را قرائت نموده و فرمود: «و علي الاسلام السلام اذا بليت الامة براع مثل يزيد و لقد سمعت جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول: الخلافة محرمة علي آل ابي‏سفيان فاذا رأيتم معاوية علي منبري فابقروا بطنه و قدرآه اهل المدينة علي المنبر فلم يبقروا فابتلاهم الله بيزيد الفاسق» 2 «اسلام را وداع بايد گفت اگر امت گرفتار اميري چون يزيد گردد. آري؛ من از جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم که مي‏فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفيان حرام است و اگر روزي معاويه را بر بالاي منبر من ديديد بکشيد، ولي مردم مدينه او را بر منبر پيامبر ديدند و نکشتند و اينک خداوند آنان را به يزيد فاسق مبتلا و گرفتار نموده است». امام عليه‏السلام در ادامه به او عتاب کرده و عذاب خداوند را به مروان وعده دادند.3 يزيد وقتي متوجه شد که وليد بن عتبه از قتل حسين عليه‏السلام خودداري کرده است، او را برکنار کرد و مروان بن حکم را به جاي او به حکومت مدينه گماشت. 4
با اين تفاسير امام تصميم گرفتند که از حجاز به عراق عزيمت نمايند؛ لذا براي وداع با جد بزرگوارشان رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و مادر و برادرشان عليهماالسلام، شبانه به کنار قبر مطهر آنان آمده و وداع نمودند و با قلبي مالامال از حزن و اندوه به منزل بازگشتند. 1
وصيت امام حسين پيش از ترک مدينه
حسين بن علي عليه‏السلام پيش از ترک مدينه، مکتوبي را به عنوان وصيت مرقوم داشتند که بسيار معروف است. حضرت انگيزه و هدف خود از قيام عليه حکومت فاسد يزيد را چنين بيان مي‏دارند: «و اني لم اخرج أشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظلما و انما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي صلي الله عليه و آله و سلم. اريد أن آمر بالمعروف و انهي عن المنکر و أسير بسيرة جدي و أبي علي بن ابيطالب. فمن قبلني بقبول الحق الله أولي بالحق و من رد علي هذا أصبر حتي يقضي الله بيني و بين القوم و هو خير الحاکمين»2 : «بدرستي که خروج من بر يزيد براي ايجاد فتنه و فساد و يا براي سرگرمي و خودنمائي نيست؛ بلکه خروج من براي اصلاح امور امت جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است. من اراده کرده‏ام که امر به معروف و نهي از منکر نموده و از سيره‏ي جدم و پدرم علي بن ابيطالب عليه‏السلام پيروي کنم. اگر کسي دعوت به حق را پذيرفت پس خداوند سزاوارتر به قبول آن است و اگر کسي آن را نپذيرفت، من صبر خواهم کرد تا خداي متعال ميان من و اين جماعت داوري کند و او بهترين حکم کنندگان است».
روايت است که امام حسين عليه‏السلام چون بسوي عراق حرکت نمود؛ ام‏سلمه زوجه‏ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را طلب کرد. کتابها و وصايايي را که به همراه داشت، به رسم امانت به او سپرد. هنگامي که حضرت علي بن الحسين عليه‏السلام از سفر کربلا بازگشت، ام‏سلمه آن کتابها و وصايا را به آن حضرت داد.1 امام حسين عليه‏السلام روز يکشنبه 28 رجب سال 60 هجري از مدينه بسوي مکه حرکت کرد و شب جمعه در حاليکه سه شب از ماه شعبان گذشته بود، وارد مکه گرديد. آن حضرت پس از چهار ماه و پنج روز اقامت در مکه معظمه - از شعبان تا پايان ذيقعده - در روز سه شنبه هشتم ذيحجه، مصادف با روز ترويه، از مکه بسوي عراق حرکت کردند. حرکت امام در حالي بود که به ايشان خبر رسيد يزيد لشکري را به فرماندهي عمرو بن سعيد بن عاص به مکه گسيل داشته، او را اميرالحاج قرار داده و به او تأکيد کرده که هر جا حسين را بيابد، بي‏درنگ او را به شهادت برساند.2
از طرف ديگر، امام مطلع شده بود که 30 نفر از مزدوران يزيد، جهت ترور ايشان به مکه عازم شده‏اند. اين نکته نيز قابل توجه است که مردم حجاز با اهل بيت عليهم‏السلام دشمني ديرينه داشتند و نسبت به ساحت مقدس علوي بي‏حرمتي مي‏کردند؛ بطوريکه امام چهارم فرموده بودند: «ما در مکه و مدينه حتي 20 نفر هم دوست و طرفدار نداريم»3
بهر حال هنگامي که امام از توطئه‏ي يزيد مطلع شد، براي حفظ حرمت خانه‏ي خدا، تصميم به خروج از مکه مکرمه گرفت. فرزندان و برادران و برادرزادگان و اکثر اهل بيت عليهم‏السلام بجز محمد بن حنفيه، در اين سفر امام را همراهي مي‏کردند.1
نامه‏هاي کوفيان
همانگونه که قبلا هم اشاره کرديم، پس از اينکه مردم کوفه از مرگ معاويه و عدم بيعت امام حسين عليه‏السلام با يزيد آگاه شدند، از اطاعت يزيد سرپيچي نموده و شيعيان وفادار امام، در منزل سليمان بن صرد خزاعي گرد آمدند و پس از مذاکره و مشورت بر آن شدند که براي امام نامه نوشته و از او براي آمدن به کوفه دعوت نمايند و به عبدالله بن مسمع و عبدالله بن وال مأموريت دادند تا بسرعت به طرف مکه حرکت کرده و نامه را به امام برسانند. ده روز از ماه مبارک رمضان گذشته بود که دو پيک اهالي کوفه وارد شدند و نامه‏ها را به امام تسليم نمودند. هنوز دو روز از فرستادن نامه‏ها نگذشته بود که اهالي کوفه نامه‏هاي ديگري را به همراه قيس بن مسهر صيداوي و عبدالرحمن بن عبدالله ارحبي براي امام فرستادند. و باز پس از دو روز ديگر نامه‏هاي ديگري را به وسيله‏ي هاني بن هاني سبيعي و سعيد بن عبدالله حنفي ارسال داشتند که تعداد نامه‏هاي ارسالي به 2000 نامه بالغ شد.
از افراد شاخص و سرشناسي که براي امام نامه نوشتند و از او رسما براي رفتن به کوفه دعوت کردند، مي‏توان به حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، سليمان بن صرد خزاعي، رفاعة بن شداد، مسيب بن نجبه، شبث بن ربيع، حجاز بن ابجر، يزيد بن حارث بن رويم، عروة بن قيس، عمرو بن حجاج و محمد بن عمير اشاره کرد.1
مضمون نامه‏هاي ارسالي در چند نکته خلاصه مي‏شد: 1 - اظهار شادي از درگذشت معاويه. 2 - عدم لياقت و صلاحيت يزيد در امر خلافت و حکومت. 3 - دعوت از امام براي رفتن به کوفه. 4 - تعهد اهالي کوفه به فداکاري و جانبازي در راه امام حسين عليه‏السلام.نقل است که نامه‏هاي کوفيان زياد شد؛ بطوريکه در يک روز 600 نامه بدست امام رسيد و مجموع نامه‏ها بالغ بر 12000 شد.2
امام نيز در پاسخ يکي از نامه‏ها نوشتند: «من برادر - ديني - و پسرعمويم - مسلم بن عقيل - را که مورد اعتماد من است، بسوي شما فرستادم. اگر او براي من بنويسد که طبقه‏ي اهل فضل و خردمند کوفه نوشته‏هاي شما و اظهارات فرستادگان شما را تأييد مي‏کنند، بزودي بسوي شما حرکت خواهم کرد؛ انشاءالله».3.مسلم بن عقيل که در روز نيمه‏ي رمضان از مکه حرکت کرده بود، روز پنجم شوال به کوفه رسيد و در خانه‏ي مختار بن ابي‏عبيدة ثقفي منزل کرد. هنگامي‏که شيعيان متوجه‏ي ورود مسلم شدند، در خانه‏ي مختار به ديدار وي رفتند و مسلم در همانجا نامه‏ي امام را قرائت کرد که در اندک زماني، 18000 نفر با مسلم بيعت کردند. مسلم آنچه گذشته بود را براي امام نگاشته و با پيکي بسوي امام ارسال داشت.4
از سويي ديگر طرفداران يزيد نامه‏اي به او نوشتند و درخواست کردند که قويتر و بهتر از نعمان بن بشير را براي ولايت کوفه برگزيند. افرادي که نامه نوشتند: عبدالله بن مسلم، عمارة بن وليد، عمرو بن سعد بن ابي‏وقاص و… بودند. که يزيد هم عبيدالله بن زياد را به ولايت کوفه و بصره انتصاب و به مردم معرفي کرد. ابن‏زياد به محض ورود به کوفه و تکيه بر مسند حکومت، براي گرفتن زهر چشم از مردم، دستور دستگيري و بازداشت و کشتار جمعي از سرشناسان کوفه را صادر کرد تا روحيه انقلابي مردم را متزلزل کرده و هواي قيام را از سر آنها بيرون کند.
بعد از چند روز، بعلت ايجاد رعب و وحشتي که در مردم بوجود آمده بود و نيز نيرنگ و فريب آنها با وعده‏هاي پوچ و دستگيري ياران اميرالمؤمنين عليه‏السلام و بزرگان شيعه در کوفه، مسلم بن عقيل تنها ماند؛ که بعد از مدتي نيز مسلم را دستگير کرده به نزد عبيدالله بن زياد بردند. بعد از صحبتهايي که بين عبيدالله و مسلم صورت گرفت، بکر بن حمران به دستور ابن‏زياد در حاليکه حضرت مسلم با کمال خشنودي و سرافرازي از شهادت استقبال مي‏کرد، او را در محلي که مشرف بر بازار کفاشان بود، گردن زد و سپس پيکر پاکش را به زير انداخت.1
وقايع دوم تا دهم محرم
در روز دوم محرم، حر نامه‏اي به جانب عبيدالله بن زياد نوشت و وي را از ورود امام به کربلا خبر داد. عبيدالله متعاقبا نامه‏اي به امام نوشت و ايشان را بين اينکه کشته شود يا بيعت يزيد را بپذيرد، مخير کرد. که امام با پرتاب نامه، پاسخ آنرا دادند و فرمودند: «اين نامه را جوابي نيست، زيرا بر عبيدالله عذاب الهي لازم و ثابت است». هنگامي‏که اين خبر به عبيدالله بن زياد رسيد، عصباني شد و رو به عمرسعد کرد و گفت که با حسين بجنگ. عمرسعد نيز چون ولايتعهدي ري را از عبيدالله گرفته بود، از باز پس دادن آن ترسيده و لذا مقاتله با امام حسين عليه‏السلام را پذيرفت.1 عمرسعد روز سوم محرم، با 4000 سپاهي به کربلا وارد شد2.
از جمله وقايعي که روز سوم محرم اتفاق افتاد، خريداري اراضي کربلا توسط امام حسين عليه‏السلام بود. امام قسمتي از زمين کربلا را که قبرش در آن واقع مي‏شد، از اهل نينوا و غاضريه به 60000 درهم خريداري کرد و با آنها شرط کرد که مردم را براي زيارت قبرش راهنمايي کرده و زوار را تا سه روز مهمان کنند.3
پس از اعزام عمر بن سعد به کربلا، شمر بن ذي‏الجوشن اولين فردي بود که با 4000 نفر سپاهي آزموده براي جنگ با امام اعلام آمادگي کرد. سپس يزيد بن رکاب کلبي با 2000 نفر و حصين بن نمير با 4000 نفر و مضاير بن رهينه‏ي مازني با 3000 نفر و نصر بن مازني با 2000 نفر که جمعا 20000 نفر مي‏شدند. البته در تعداد کل سپاه دشمن اختلاف است؛ لکن نکته‏اي که نبايد فراموش کرد اينکه تعداد نظاميان جيره‏خوار که حقوق و لباس و سلاح و… دريافت مي‏کردند، 30000 نفر بوده است. 4
در روز ششم محرم، حبيب بن مظاهر از امام حسين عليه‏السلام اجازه خواست تا به نزد طايفه‏ي بني‏اسد که در آن نزديکي بودند، برود و آنان را براي ياري سپاه اسلام دعوت کند؛ که امام نيز اجازه فرمود. حبيب شبانه به نزد آنان رفت و آنان را به جهاد دعوت کرد که 90 نفر از آنان پاسخ مثبت دادند؛ ولي عمرسعد متوجه‏ي ماجرا شد و بوسيله‏ي مردي بنام ارزق با 400 سواره، راه را بر آنان بست و در همينجا با قبيله‏ي بني‏اسد درگير شد که در نتيجه مردان بني‏اسد گريختند و به قبيله‏ي خود بازگشتند. حبيب ماوقع را براي امام بيان نمود؛ امام در پاسخ فرمودند: «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم»1
روز هفتم محرم، عبيدالله بن زياد نامه‏اي به عمر بن سعد نوشت و دستور داد تا بين سپاه امام و آب فرات فاصله ايجاد کند و اجازه‏ي نوشيدن حتي قطره‏اي از آب را به امام ندهند. عمر بن سعد نيز عمرو بن حجاج را با 500 نفر مأمور اين کار کرد. 2
روز هشتم محرم تشنگي، امام حسين عليه‏السلام و اصحابش را سخت آزرده کرد. آن حضرت در پشت خيمه‏ها، به فاصله‏ي نوزده گام به طرف قبله چاله‏اي حفر کردند که آبي گوارا بيرون آمد. همه نوشيدند و مشکها را پر کردند. بعد از آن آب ناپديد شد و ديگر نشاني از آن ديده نشد. خبر اين ماجراي شگفت‏انگيز به عبيدالله رسيد. عبيدالله پيکي را به نزد عمر سعد فرستاد و گفت: بيش از پيش مراقبت کن تا دست آنها به آب نرسد و کار را بر حسين و اصحابش سخت بگير.3
چون شب شد، تشنگي بر اهل بيت عليهم‏السلام و کودکان فشار آورد. امام عليه‏السلام، برادرش عباس بن علي عليه‏السلام را فراخواند و به او مأموريت داد تا همراه 30 نفر سواره و 20 نفر پياده، جهت تدارک آب براي خيمه، بسوي نهر علقمه حرکت کنند؛ که در آنجا درگيري مختصري نيز روي داد، اما ابوالفضل العباس عليه‏السلام با موفقيت به نزد امام بازگشت. .در روز نهم محرم، عمرسعد به عبيدالله دستور أکيد داد تا شبانه آماده‏ي نبرد شودقبل از اينکه شمر پيام عبيدالله را به عمرسعد بدهد، از عبيدالله تقاضا کرد که براي امام حسين عليه‏السلام، امان‏نامه بنويسد. اين امان‏نامه توسط غلام عبيدالله بن ابي‏المحل براي فرزندان ام‏البنين قرائت شد. که در پاسخ به او فرمودند: ما را حاجتي به امان‏نامه‏ي تو نيست! امان خدا بهتر از امان عبيدالله پسر سميه است. همچنين نقل است که شمر به نزديکي خميه‏ها آمد و عباس و عبدالله و جعفر و عثمان - فرزندان علي عليه‏السلام - را صدا زد و به آنها گفت: براي شما از عبيدالله امان‏نامه گرفته‏ام. که آنها همگي فرمودند: خدا تو و امان تو را لعنت کند. ما امان داشته باشيم و پسر دختر پيامبر نداشته باشد؟1
بعد از اين جريان، سپاه يزيد به اردوگاه امام اعلان جنگ داد. امام به برادرش عباس عليه‏السلام فرمود: «اگر مي‏تواني آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تأخير بيندازند و امشب را به ما مهلت دهند»2. که آن حضرت نزد سپاهيان دشمن رفته و از آنها شب عاشورا را براي عبادت مهلت خواست. عمر بن سعد با اين درخواست موافقت کرد. 1
شب عاشورا
مهلتي که سيدالشهداء عليه‏السلام از دشمن در شب عاشورا خواسته بودند، براي امام و ياران گرامي‏شان فرصت مغتنمي بود تا اردوي اسلام و مجاهدان و شيفتگان شهادت و لقاي پروردگار، اندکي با خداي خود و محبوب ازلي خلوت نمايند و از لحاظ روحي خود را آماده سازند. لذا در آن شب عزيز، برخي مشغول عبادت و راز و نياز با معبود بودند؛ عده‏اي ديگر مشغول قرائت قرآن؛ بعضي داخل خيمه‏ها، رسيدن به فيض عظيم شهادت در فردا را به يکديگر تبريک مي‏گفتند و نيز توفيق ديدار رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤمنين عليه‏السلام و امام حسن عليه‏السلام را به همديگر مژده و نويد مي‏دادند. از خيمه‏ها صداي راز و نياز به آسمان بلند بود. بگونه‏اي که اين نجواي عاشقانه، به صداي کندوي زنبور عسل تعبير شده است. 2
در همان شب بود که امام حسين عليه‏السلام خطبه‏ي معروف خود را قرائت نمود و فرمود: «من ياراني بهتر و باوفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل بيتي فرمانبردارتر و به صله‏ي رحم پاي‏بندتر از اهل بيتم نمي‏شناسم. خدا شما را بخاطر ياري من جزاي خير دهد. من مي‏دانم که فردا کار ما با اينان به جنگ خواهد انجاميد. من به شما اجازه مي‏دهم و بيعت خود را از شما برداشتم تا از سياهي شب استفاده کرده؛ براي دور شدن از خطر اقدام کنيد… اين مردم مرا مي‏خواهند و چون به من دست يابند، با شما کاري ندارند».1
ياران امام من جمله برادران و فرزندان و برادرزادگان و فرزندان عبدالله بن جعفر - فرزندان حضرت زينب عليهاالسلام - فرزندان عقيل، مسلم بن عوسجه، زهير بن قين و گروه ديگري از اصحاب امام، در جواب عرايض امام و براي ابراز وفاداري و ارادت و اعلام جانفشاني، هر کدام به نحوي کلماتي آميخته با عشق و محبت به سيدالشهداء عليه‏السلام بر زبان جاري نمودند؛ که امام در حق آنان دعاي خير نمود و به خيمه‏ي خود بازگشت. در همان جمع، قاسم بن الحسن عليه‏السلام - فرزند سيزده ساله‏ي امام حسن عليه‏السلام - از امام سؤال کرد که: آيا من هم شهيد مي‏شوم؟ امام فرمودند: «فرزندم! مرگ در نظر تو چگونه است؟» قاسم جواب داد: اي عمو! مرگ در کام من از عسل شيرين‏تر است. که امام فرمودند: «عمويت به فداي تو باد! آري؛ تو با شهيدان خواهي بود. آنهم پس از رنجي سخت و پسرم عبدالله نيز کشته خواهد شد». حضرت ماجراي شهادت طفل شيرخواره را به تفصيل بيان نموده و از شهادت خود به قاسم خبر مي‏دهند. 1
تاکتيک دفاعي سپاه اسلام
امام حسين عليه‏السلام در شب عاشورا دستور دادند تا با جابجائي خيمه‏ها، آنها را به گونه‏ي نعلي شکل درآورند؛ تا اهل حرم امنيت بيشتري داشته باشند. سپس امر فرمود با طنابهاي مخصوص، همه‏ي خيمه‏ها را به هم متصل سازند تا از استحکام بيشتري برخوردار باشد.در همان شب به دستور امام، خندقي نعلي شکل نيز جهت دفاع از اهل بيت عليهم‏السلام و سپاه اسلام در پشت خيمه‏ها حفر شد. همچنين داخل آن را از چوب و ني پر کردند؛ تا در صورت حمله دشمن، آنها را به آتش بکشند. که تدبير امام کارگر شد و مانع نفوذ و شبيخون دشمن و حمله‏ي آنها در صبح عاشورا به خيام شد.
در پشت خندق نعلي شکل، گودالهايي نيز به توصيه‏ي امام حسين عليه‏السلام و با کمک اصحاب حفر شده بود، که سرعت‏گير اسب‏ها و در نتيجه مانع پريدن آنها از روي خندق مي‏شد که روز عاشورا نيز اين تدبير و تاکتيک نظامي بکار آمد.اردوي اسلام در پشت تپه و تل خاکي که بعدها به تل زينبيه معروف شد، موضع گرفتند که مانع ديد مناسب دشمن نسبت به اردوي اسلام و در نتيجه طرح و برنامه‏ي آنان براي حمله و نفوذ مي‏شد.2
صبح عاشورا
در صبح عاشورا، ياران امام و اردوي اندک اسلام با آمادگي روحي عالي و انگيزه‏ي بالا آماده جانفشاني بودند و لذا آرايش نظامي بخود گرفتند.اصحاب امام حسين عليه‏السلام در روز عاشورا از 32 نفر سواره و 40 نفر پياده تجاوز نمي‏کرد.1
از حوادث ماندگار صبح روز عاشورا، توبه و عذر حر بن يزيد رياحي به آستان امام حسين عليه‏السلام است. همانگونه که قبلا هم بيان شد، وي در منزل «شراف» راه را بر امام حسين عليه‏السلام بست و مانع حرکت آن حضرت بسوي کوفه شد. وي کاروان حسيني را همراهي کرد تا به کربلا رسيدند و امام در آنجا فرودآمد.
حر هنگامي که متوجه شد جنگ با حسين بن علي عليه‏السلام قطعي است، صبح عاشورا به بهانه‏ي آب دادن اسب خود، از اردوي عمر بن سعد جدا شد و به کاروان حسيني پيوست. خدمت امام آمد و عرض کرد: من از عاقبت کار خود آگاه نبودم و نمي‏دانستم که بنا بر جنگ با پسر پيغمبر خداست. من هرگز چنين ننگي را نمي‏پذيرم و از جنگ با شما خودداري مي‏کنم. که امام حسين عليه‏السلام عذرشان را پذيرفتند و حر به جمع ياران امام پيوستند و در همانروز به فيض شهادت رسيدند.2
قبل از ظهر عاشورا، دشمن براي اينکه به زعم خود کار را يکسره کند و در همان ساعات اوليه کار را تمام کند، هجومي را از پشت خيمه‏هاي امام آغاز کرد، که با وجود گودالهايي که قبلا حفر شده بود و خندقي نعلي شکل، نتوانست کاري از پيش ببرد و مذبوحانه مجبور به عقب‏نشيني شد. شمر بن ذي‏الجوشن (لعنت الله عليه) نزديک خندق آمد و امام عليه‏السلام را مورد خطاب قرار داده و به اين مضمون گفت: آتش جهنم را براي خود زودتر آماده ساخته‏اي. امام پاسخ دادند: «تو به آتش سزاوارتري»1 . مسلم بن عوسجه تصميم گرفت، شمر را با تير هدف قرار دهد؛ ولي امام حسين عليه‏السلام مانع شدند و فرمودند: «دوست ندارم آغازگر جنگ باشم» دشمن با اين شکست مذبوحانه، رو در روي اردوي اسلام آرايش نظامي گرفت و با تمام قوا و ساز و برگ جنگي، خود را براي حملات بعدي آماده کرد. اردوي اسلام نيز گوش به فرمان امام، با انگيزه و مصصم، آماده دفاع شدند. فرماندهي اردوي اسلام را عباس بن علي عليه‏السلام داشتند؛ که سمت راست توسط زهير بن قين و سمت چپ توسط حبيب بن مظاهر هدايت مي‏شد .2
پيش از حمله‏ي عمومي، حضرت امام حسين عليه‏السلام سخناني ايراد نمودند. ايشان در آن سخنراني به معرفي خود و سرزنش کوفيان پرداختند و بر عدم بيعت با يزيد تأکيد نموده و بعد از فراخواندن عمر سعد، به او فرمود: «اي پسر سعد! مرا مي‏کشي که به رياست سرزمين ري و گرگان برسي؟! خيال مي‏کني ابن‏زياد ناپاک به تعهد خود عمل مي‏کند؟ سوگند بخدا که به اين آرزو نخواهي رسيد و روزگار تو سياه خواهد شد». 3ابن‏سعد نيز چون اين سخنان را بشنيد، به خشم و غضب آمد و به سپاهيان دستور حمله را صادر کرد. خود نخستين تير را به سوي امام و يارانش پرتاب کرد و خطاب به لشکريانش گفت: شاهد باشيد که اولين تير را من انداختم سپاه دشمن چون مي‏دانست مقابله با دلاوران با روحيه و فداکار اسلام، کار مشکلي است و از طرف ديگر مي‏خواستند کار را يکسره کنند، بر خلاف رسم عرب و قانون جنگ تن به تن، تعدادي از نفرات دشمن، يک نفر از ياران امام را حلقه مي‏زدند و او را ناجوانمردانه به شهادت مي‏رساندند. سربازان رشيد اسلام، با دلاوري و شجاعتي که از خود نشان مي‏دادند عده‏ي زيادي از لشکريان يزيد را به هلاکت مي‏رساندند و يکي پس از ديگري شربت شهادت را با لب تشنه مي‏نوشيدند. نقل است که تا ظهر عاشورا، اکثر ياران امام يعني 56 نفر، به فيض عظيم شهات رسيده بودند.1
ظهر عاشورا و شهادت ياران امام
هنگام ظهر، ابوثمامه‏ي عمرو بن عبدالله صائدي وقت نماز را يادآور شد و به امام عرض کرد: جانم به فدايت! من پيش از شما شهيد خواهم شد، اما دوست دارم امروز نماز ظهر را با شما بخوانم. امام حسين عليه‏السلام نيز از او تمجيد کرد و دعا نمود که در پيشگاه خدا، از نمازگزاران باشد. آن حضرت به نماز ايستادند و اين يکي از عاشقانه‏ترين و زيباترين نمازهاي تاريخ است که با جماعت قليلي از برگزيدگان امام برگزار شد. دو رکعت نماز ظهر بصورت خوف، که در فاصله‏ي چند دقيقه برگزار شد. براي حفاظت از امام عليه‏السلام و جلوگيري از تيرها، سعيد بن عبدالله و زهير بن قين اعلام آمادگي کردند تا سپر حضرت شوند. 2سعيد بن عبدالله علاوه بر زخم نيزه‏ها و شمشيرها بر اثر سيزده تير، به شهادت مي‏رسد. زهير نيز زخمي شد و بعد از نماز در حملات بعدي توسط سپاه شقاوت و عداوت به افتخار شهادت نائل آمد با تدبير امام عليه‏السلام داخل خندق پر از آتش بود تا مبادا دشمن از پشت، به خيام حرم تعرضي بکند.
پس از اينکه ياران امام حسين عليه‏السلام يک به يک شربت شهادت نوشيدند، نوبت به اهل بيت خاص، يعني سادات بني‏هاشم رسيد. اولين کس علي بن الحسين عليه‏السلام يعني علي اکبر عليه‏السلام بود. در روز عاشورا به محض اينکه اين جوان برومند و خوش‏سيما از پدر اذن جهاد خواست، امام بي‏درنگ به او اجازه دادند. نقل است که آن حضرت با رشادت خود، 200 نفر از دشمنان را به هلاکت رساند. تا اينکه مرة بن منقذ عبدي، آنجناب را از اسب به زير انداخت و گروهي از دشمن به آن حضرت حمله کرده و با شمشير او را به شهادت رساندند. در اين حال علي اکبر عليه‏السلام خطاب به امام حسين عليه‏السلام فرياد برآورد: «السلام عليک يا ابتاه». اين جدم رسول خداست که مرا سيراب کرد و او امشب در انتظار توست. سيدالشهداء عليه‏السلام به بالين فرزند دلبندش آمد. حضرت زينب عليهاالسلام نيز خود را بر روي علي اکبر عليه‏السلام انداخت و بعد از آن، امام دستور دادند پيکر او را از ميدان بيرون بردند.1
بعد از شهادت علي اکبر عليه‏السلام، خاندان عقيل بن ابيطالب که 6 نفر بودند، عازم ميدان شدند و يکي پس از ديگري به شهادت رسيدند. بعد از آن خاندان جعفر بن ابيطالب که 4 نفر بودند، به ميدان رفتند. سپس فرزندان امام حسن مجتبي عليه‏السلام که 4 نفر بودند به ميدان رفته و بعد از آن فرزندان اميرالمؤمنين عليه‏السلام که 8 نفر بودند، و هفتمين آنها حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام بود، به شهادت رسيدند..هنگامي که ابوالفضل العباس عليه‏السلام .از مولا و برادر خود اذن جهاد خواستند، امام از اوخواست تا براي اهل حرم و کودکان تشنه، قدري آب تهيه کند. چون حضرت در روزهاي گذشته نيز از نهر علقمه آب آورده بودند، لقب سقاء به او دادند. ايشان پس از آنکه 80 نفر از سپاهيان دشمن را در مسير نهر علقمه به هلاکت رساند، به داخل آب رفته و دست بردند تا مقداري آب بنوشند، اما وقتي به ياد تشنگي و مظلوميت اهل بيت عليهم‏السلام افتادند، آب را رها کرده و مشک را پر از آب نمودند و به سرعت برگشتند. در مسير بازگشت، عده‏اي از پشت نخلها به حضرت يورش بردند، که ايشان در نهايت به محاصره‏ي ناجوانمردانه‏ي دشمن درآمدند. يکي از سپاهيان کفر بنام نوفل ارزق دست راست آنجناب را قطع کرد. حضرت مشک آب را به دوش گرفته و با دست ديگر، پرچم را نگهداشتند؛ که لحظه‏اي بعد حکيم بن طفيل، دست چپ ايشان را قطع کرد. ابوالفضل العباس عليه‏السلام با آن رشادت مثال زدني، گرچه عده‏ي زيادي را به درک واصل کرد، ولي در اثر هجوم انبوه آنان و بر اثر برخورد تير و نيزه‏ها، صورت و چشم به شدت مجروح شده و مشک آب نيز سوراخ شد. مشک از دهان حضرت رها شد و بر زمين افتاد. عمودي آهنين از پشت، بر سر حضرت زدند و ايشان از روي اسب به زمين افتادند. امام حسين عليه‏السلام از دور ناظر اين واقعه بود که به سرعت خود را رساندند، لشکر دشمن را متفرق نموده و بر بالين برادر حاضر شدند. حضرت در حاليکه پيکر خونين برادر را در آغوش گرفته بودند، فرمودند: يعني الان ديگر کمرم شکست و اميدم نااميد شد. نقل است که چون خبر شهادت ابوالفضل العباس عليه‏السلام به اهل خيام رسيد، فرياد برآوردند که واي بر اسيري؛ چرا که شجاعت و فداکاري آن حضرت بي‏نظير بود و اگر به شهادت نمي‏رسيدند، تعرض به خيمه‏ها و به اسارت گرفتن اهل بيت عليهم‏السلام توسط دشمن، امري محال بود.1
بعد از اينکه ياران امام حسين عليه‏السلام به شهات رسيدند و جز اهل حرم کسي باقي نماند، حضرت براي خداحافظي و وداع با اهل بيت عليهم‏السلام به خيمه‏ها آمدند. حضرت در روز عاشورا چند بار وداع نمودند. وداع اول زماني بود که به خيمه آمدند و از خواهرش زينب عليهاالسلام پيراهني کهنه طلبيدند تا زير لباس بپوشند و در همين مرحله بود که علي اصغر عليه‏السلام را به آغوش گرفت تا با او نيز وداع کند. وداع دوم آن حضرت، خداحافظي با فرزندش حضرت سجاد عليه‏السلام بود که بعلت بيماري داخل خيمه بستري بودند. حضرت وداعي هم با دخترشان سکينه عليهاالسلام داشتند که بسيار جانسوز بود و سرانجام آخرين وداع، زماني بود که حضرت زخمهايي برداشته بودند و براي خداحافظي با اهل بيت عليهم‏السلام آمدند و خطاب به آنها فرمودند: «آماده‏ي بلا باشيد و بدانيد که خداوند پشتيبان و نگهبان شماست» و در ادامه اهل بيت عليهم‏السلام را دعوت به صبر نمودند. و هنگامي که عازم ميدان بودند، خطاب به همه اهل حرم اينگونه فرمودند: «يا سکينة يا فاطمة يا زينب و يا ام‏کلثوم! عليکن مني السلام» و اين نشان از ديدار آخرين بود. اهل خيام نيز چون يقين کردند که ديگر حضرت را زنده نخواهند ديد، به شدت متأثر شده و بسيار گريستند.2
همانطور که اشاره شد، حضرت در يکي از وداعهاي خود با اهل بيت عليهم‏السلام، طفل شيرخواره‏ي خود علي اصغر عليه‏السلام را گرفتند تا سيراب کنند. امام حسين عليه‏السلام در حاليکه علي اصغر عليه‏السلام را روي دستان خود قرار داده بودند، خطاب به دشمن فرمودند: «اگر به من رحم نمي‏کنيد، به اين کودک ترحم کنيد» که در همين هنگام به دستور عمرسعد، حرمله (لعنت الله عليه) تير سه شعبه‏اي را که توان از پاي درآوردن مرد قوي هيکل را داشت، گلوي نازنين علي اصغر عليه‏السلام را هدف و آنرا گوش تا گوش بريد. امام حسين عليه‏السلام با قلبي شکسته، خون علي اصغر عليه‏السلام را مشت کردند و به آسمان پاشيد و از خدا تقاضا کردند که اين قرباني نيز مورد قبول او واقع شود. 1
شهادت امام حسين
هنگامي که امام مشغول خداحافظي با اهل بيت خود و آخرين وداع بودند، عمرسعد فرياد زد که: تا حسين با اهل بيتش مشغول وداع است، به او حمله کنيد وگرنه شما را از هم پراکنده خواهد کرد. سپاهيان دشمن به آن حضرت حمله کردند و ايشان را آماج تيرهاي خود قرارد دادند؛ بگونه‏اي که تيرها از ميان طناب چادرها و خيمه‏ها مي‏گذشت و پيراهن بعضي از زنان را پاره مي‏کرد. سپس امام با رشادت و شجاعتي که به ارث برده بود، به سپاه دشمن حمله کرد. آن حضرت در خلال حمله، خطاب به دشمن فرمودند: «مگر من چه کرده‏ام؟ آيا حقي را ترک کرده‏ام و يا سنتي را تغيير داده‏ام؟» آن جماعت پاسخ دادند: نه! ولي با تو مي‏جنگيم بخاطر حقد و کينه‏اي که از پدرت - رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم - داريم و آنچه با پدران ما و پيرمردان ما در روز بدر و حنين کرده است. حضرت با رشادت تمام و حملات مکرر، عده‏ي زيادي را به خاک انداخت و در حاليکه از شدت تشنگي و خستگي ناتوان شده بود، لحظه‏اي ايستادند؛ که ناگاه سنگي به پيشاني مبارکش اصابت کرد. لباس خود را بالا گرفتند تا خون را پاک کنند، که تير سه شعبه‏ي آهنين و مسموم بر سينه‏ي مبارکش نشست. حضرت در اين حال فرمودند: «بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله». سپس سر به آسمان بلند کرده و فرمودند: «خدايا! تو مي‏داني اينان کسي را مي‏کشند که روي زمين فرزند پيامبري جز او نيست». آن حضرت بعد از اين، تير را گرفته و بيرون کشيد که خون جاري شد. آنگاه دستش را زير آن زخم گرفته و وقتي از خون لبريز شد، به آسمان پاشيد که از آن قطره‏اي بازنگشت. مجددا دست خود را پر از خون کرده و به محاسن خويش ماليدند و فرمودند: «همين گونه باشم تا جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را ملاقات کنم».هنگامي که در اثر کثرت جراحات و تشنگي، ضعف بر آن بزرگوار مستولي شد، عمر سعد فرياد زد: چرا منتظر هستيد؟ حسين جراحات زيادي برداشته و نيزه‏ها او را از پاي درآورده. از هر طرف بر او حمله کنيد.نقل است که 180 نفر با نيزه و 4000 نفر با تير آن حضرت را محاصره کردند.1
حسين بن تميم، تيري به دهان مبارک آن حضرت زد.ابوايوب غنوري، تيري بر حلق آن بزرگوار نشاند.زرعد بن شريک، ضربتي بر کتف امام وارد ساخت.سنان بن انس، نيزه‏اي بر سينه‏ي مبارک آن حضرت فرودآورد.صالح بن وهب، نيزه‏اي بر پهلوي آن حضرت زد که ايشان به گونه‏ي راست روي زمين افتادند. [4] .
هلال بن نافع مي‏گويد: ما با اصحاب عمر بن سعد ايستاده بوديم که ناگهان ديديم کسي فرياد مي‏زد: اي امير! بشارت که اينک شمر، حسين را به قتل رساند. هلال مي‏گويد: من ميان دو صف آمدم و جان دادن امام را تماشا مي‏کردم! بخدا قسم هيچ کشته‏ي بخون آغشته‏اي را نيکوتر و درخشنده‏تر از وي نديدم. نور چهره‏ي او و زيبايي هيئت او، انديشه‏ي قتل وي را از ياد من برد. روايت شده که بر پيراهن آن بزرگوار يکصد و چند نشانه از تير و نيزه و شمشير مشاهده شد. از امام صادق عليه‏السلام روايت است که فرمود: «بر بدن امام حسين عليه‏السلام جاي سي و سه زخم نيزه و سي و چهار زخم شمشير پيدا کردند».1
کسي که امام حسين عليه‏السلام را به قتل رساند شمر بن ذي‏الجوشن (لعنت الله عليه) است؛ که امير لشکر عمر بن سعد بوده است. شمر روي سينه‏ي مبارک امام نشست و محاسن آن بزرگوار را گرفت. چون خواست امام را به قتل برساند، امام لبخندي زده، فرمود: «آيا مرا مي‏کشي در حاليکه مي‏داني من کيستم؟» شمر لعنت الله گفت: تو را خوب مي‏شناسم. مادرت فاطمه‏ي زهرا و پدرت علي مرتضي و جدت محمد مصطفي است. تو را مي‏کشم و باکي ندارم!! سپس با قصاوت تمام سر مبارک آن حضرت را با 12 ضربه‏ي شمشير از بد جدا کرد.2
وقايع پس از شهادت امام حسين
از امام معصوم عليه‏السلام نقل است که چون امام به شهادت رسيد، ملائکه‏ي آسمان به شيون آمدند و گفتند: پرودگارا! اين حسين برگزيده‏ي تو و فرزند پيامبر توست. پس خداوند تمثال حضرت حجت بن الحسن (عج) را براي ملائکه ظاهر کرد و فرمود: «به اين قائم، از خون حسين انتقام خواهم گرفت» پس از شهادت امام حسين عليه‏السلام، اسب آن حضرت، شيهه‏کنان و گريان به جانب خيمه‏ها شتافت، در حاليکه پيشاني خود را به خون امام آغشته نموده بودسپاه کوفه بعد از فاجعه‏ي روز عاشورا تکبير گفتند. ناگاه زمين به سختي لرزيد و شرق و غرب تاريک شد و مردم را زلزله و برق فراگرفت..در جايي ديگر نقل کرده‏اند: در آن وقت: غبار شديد توأم با تاريکي و طوفان سرخي که امکان ديدن نمي‏گذاشت، آسمان را فراگرفت که آن گروه گمان کردند غذاب الهي بر آنها نازل شده است.1
و روايتي است که: آسمان خون گريست و زمين سياه شد و خورشيد و درياها متلاطم گشت. آورده‏اند که پس از شهادت امام حسين عليه‏السلام، سپاه دشمن براي غارت لباسهاي آن حضرت، از يکديگر سبقت مي‏گرفتند: .سراويل آن حضرت را ابحر بن کعب تميمي برداشت. وي زمين‏گير و پاهايش خشک شد و از حرکت بازماندپيراهن آن حضرت را اسحاق بن حياة حضرمي برداشت و پوشيد؛ که بعدها موي او ريخت و مرض پيسي گرفت..عمامه‏ي آن حضرت را احبش بن مرثد و يا جابر بن يزيد به سر بست؛ که بعدها ديوانه شد
.برنس1 آن حضرت را آن حضرت را که از خز بوده است، مالک بن بشير کندي به يغما برد؛ که از آن به بعد تا پايان عمر، فقير و مستمند زندگي کرد.2
زره‏ي آن حضرت را عمر بن سعد برداشت و چون بدستور مختار او را کشتند، آن زره را به قاتلش، ابي‏عمره واگذار کردند.زره‏ي ديگر آن حضرت را مالک بن نمير گرفت و پوشيد که به جنون مبتلا شد.
قطيفه‏ي آن حضرت را قيس بن اشعث برداشت که از جنس خز بود و او به مرض جذام گرفتار شد و خانواده‏اش از او کناره گرفتند و او را در مزبله انداختند تا اينکه قبل از مردن سگها گوشت او را خوردند.کفش آن حضرت را مردي از قبيله‏ي بني‏اود برداشت که او را اسود مي‏گفتند.شمشير ايشان را مردي از قبيله‏ي بني‏مشهل گرفت و بعد از آن بدست حبيب بن بديل افتاد. اين شمشير، غير از ذوالفقار است؛ چرا که شمشير مبارک از ذخائر نبوت و امامت است. کمان آن حضرت را به همراه متعلقاتش، شخصي بنام دحيل بن خثيمه‏ي جعفي بن شيب خضرمي و جرير بن مسعود و ثعلبة بن اسود اوسي برداشتند.انگشتر آن حضرت را بجدل بن سليم برداشت که انگشت آن حضرت را با انگشتر قطع کرد. اين انگشتر، غير از انگشتر نبوت و امامت است؛ چون امام حسين عليه‏السلام آن را به امام سجاد عليه‏السلام سپرده بود. 3
عصر عاشورا به دستور عمرسعد، دشمن به خيمه‏ها حمله کرد. راوي مي‏گويد: سپاهيان عمر بن سعد براي اينکه زنان را از خيمه‏ها بيرون کنند، آتش در آنها مي‏افکندند. آنگاه مرد پستي از سپاه دشمن، به يکي از زنان اهل بيت عليهم‏السلام يورش برد و گوشواره‏ي او را از گوشش کشيد و در همان حال متوجه فاطمه بنت الحسين عليه‏السلام شد و دو خلخال از پايش کشيد و گفت: مي‏ترسم که ديگري اين جنايت را مرتکب شود، لذا من خلخال را برمي‏دارم!1.
شمر بن ذي‏الجوشن قطعه طلايي را در خيام يافت. آن را به دخترش داد تا براي خود زيوري بسازد، که در آتش زرگري از بين رفت..در نامه‏اي که ابن‏زياد به عمرسعد نوشته بود، به او هشدار داده بود که تو را براي مماشات نفرستاده‏ايم و بعد از کشتن حسين عليه‏السلام، بر او اسب بتاز. چنانچه در اجراي فرمان سستي کني، کار را به شمر واگذار کن. عمر سعد بعد از شهادت امام و غارت خيمه‏ها، اعلام کرد: چه کساني حاضرند بر بدن حسين عليه‏السلام اسب بتازند؟ ده نفر اعلام آمادگي کردند که همه‏ي اينها ولدالزنا بودند: اسحاق بن حويه، اخنس بن مرثد، حکيم بن طفيل، عمرو بن صبيح، رجاء بن منقذ، سالم بن خيثمه، واحظ بن ناعم، صالح بن وهب، هاني بن ثبيت و اسيد بن مالک. 2
اسارت اهل بيت
بازماندگان سپاه اسلام را ابتدا به کوفه و سپس به شام بردند. در بين اسراء 8 مرد و 17 زن بود که 6 نفر آنها از دختران امام علي عليه‏السلام بودند..سر مبارک امام حسين عليه‏السلام را به خولي بن يزيد اصبحي سپردند، تا زودتر از کاروان و ديگر سرها، نزد يزيد ببرد. او شب هنگام به قصر ابن‏زياد مي‏رسد، و چون درب قصر را بسته مي‏بيند، بناچار به منزل خود مي‏رود و سر مبارک را داخل تنور پنهان مي‏کند. نيمه‏هاي شب همسر خولي متوجه‏ي نوري مي‏شود که از داخل تنور به آسمان ساطع است. وقتي سر مبارک امام حسين عليه‏السلام را داخل تنور مي‏بيند، با همسرش پرخاش مي‏کند و او را سرزنش مي‏کند که: مردان همه زر و سيم به خانه مي‏آورند، تو سر حسين بن علي عليه‏السلام را آورده‏اي؟ همان شب همسر خولي از بستر آن ملعون جدا شده و در قيام مختار با همکاري زن دوم خولي، از او انتقام گرفته و ياران مختار، خولي را هلاک مي‏کنند. 1
کاروان اسراء در حالي وارد کوفه شد که مردم کوفه از روي ترحم به کودکان، نان و خرما و گردو مي‏دادند. ام‏کلثوم عليهاالسلام ناگاه فرياد برآورد: اي مردم کوفه! صدقه بر ما خاندان حرام است؛ و نان و خرما را از دست کودکان مي‏گرفت.نقل است که در کوفه، سر مبارک امام را به دستور عبيدالله وارد کاروان کردند که حضرت زينب با مشاهده‏ي آن از شدت ناراحتي سر خود را به کجاوه زدند؛ که خون از زير مقنعه ايشان جاري شد.
کاروان اسراء در کوفه
کوفيان با اينکه خاطرات زيادي از محبت‏ها و مجاهدت‏هاي امام علي عليه‏السلام و فرزندانش داشتند و فضايل آنان را بخوبي مي‏دانستند، ولي از آنجايي که از مردمي سست ايمان، پيمان‏شکن و نامهربان بودند، در زمان امام حسين عليه‏السلام نيز بي‏وفايي و بي‏ايماني و دنياطلبي خود را نشان دادند. در ابتدا نامه‏هاي فراواني از اشتياق خود به رهبري امام و برائت از حکومت يزيد براي امام نوشتند، ولي با تهديد و تطميع و تبليغات مسموم ابن‏زياد، خيلي زود همه چيز را فراموش کرده و فرستاده و پيک امام را غريبانه در کوفه و در چنگال يزيديان رها کردند، تا اينکه مظلومانه به شهادت رسيد. کار به همين جا ختم نشد، بلکه همين کوفيان بودند که سپاه يزيد را براي جنگ با حسين بن علي عليه‏السلام تشکيل دادند و از ابتدا تا پايان کار که حمله به خيام و به اسارت گرفتن اهل بيت عليهم‏السلام بود، اميران کفر و يزيديان روسياه را همراهي کردند تا کارنامه‏ي نامهرباني‏ها و بي‏وفايي خود را نسبت به خاندان علي عليه‏السلام تکميل نموده و خود را رسواي هميشه‏ي تاريخ نمايند.مردم کوفه به محض ورود خاندان اهل بيت عليه‏السلام به آنجا، با فحش و بدگويي و نيز بي‏احترامي و سنگ‏پراکني، دل داغدار زينب عليهاالسلام و خاندان وحي را بيش از پيش آزردند. اهل کوفه سرمست از پيروزي خيالي خود، با جشن و هلهله و پايکوبي، غفلت و تباهي خود را نشان مي‏دادند.
ولي در همين کوفه، حضرت زينب عليهاالسلام حضرت فاطمه‏ي صغري عليهاالسلام، ام‏کلثوم عليهاالسلام و امام سجاد عليه‏السلام سخناني ايراد نمودند که پس از هر خطبه، مردم دندان مي‏گزيدند و اشک مي‏ريختند و از ماوقع چنان تأسف مي‏خوردند که نقل است پس از آن روز، هيچکس زن و مرد بسياري را چون آن روز گريان نديد. 1

ادامه دارد………………………………..

توسط مادری از خطه خلیج فارس • گالری ها: پژوهشی