فلانی می گوید ازمرگ می ترسم
با جسم تحلیلرفته و نحیفش و با آن نفسهای شمردهشمرده، دستدردست فرزند بهسختی قدم برمیداشت.
فرزند نگران بود و پدر از نگرانی و دلشورۀ فرزند با خبر.
چند قدمی که رفتند، ایستاد و گردن بهسوی فرزند چرخاند؛
لبخند زنان گفت:
«فلانی میگوید از مرگ میترسم،
اما مرگ خیلی راحت است…
مرگ مثل خواب است…
خود قرآن میگوید: فَیُمْسِکُ الَّتٖی قَضٰی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْاُخْرٰی؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ، قبض میکند و ارواحی را که نمردهاند نیز بههنگام خواب، میگیرد. [زمر، 4٢]
سپس ارواح کسانی را که فرمان مرگ آنها را صادر کرده، نگه میدارد و ارواح دیگری را (که باید زنده بمانند) باز میگرداند تا سرآمد معینی…»
بر دلشورۀ فرزند افزوده شد،
عرق سردی بر پیشانیاش نشست،
ملتمسانه دست پدر را فشرد…
? (این بهشت، آن بهشت، ص٨٧-٨٨؛ بر اساس خاطرۀ حجتالاسلام و المسلمین علی بهجت)