گالری: "اخلاقی"

#ظلمتکده_فضای_مجازی

#مراقب_باشیم

? امیرالمؤمنین (ع):هان! آنگاه که به کارهای زشت شتاب می آرید، به یاد آورید #مرگ را که درهم کوبنده ی لذت ها ، تیره کننده شهوت ها، و قطع کننده ی آرزوهاست .

? بحار، ج 98، ص 293

توسط مادری از خطه خلیج فارس • گالری ها: اخلاقی • کلیدواژه ها: فضای, مجازی

مردی حضور رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شرفیاب شد، دید پیراهن آن حضرت کهنه و فرسوده شده است . رفت دوازده درهم فرستاد که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیراهنی بخرد.
حضرت پول را به امیرالمومنین علیه السلام داد و فرمود: (برای من پیراهنی خریداری کن .)
علی علیه السلام می گوید: بازار آمدم ، پیراهنی به دوازده درهم خریدم و حضور رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آوردم .
حضرت نگاهی به آن نمود و فرمود: (پیراهنی غیر از این می خواهم . به نظرت می رسد که فروشنده ، معامله را اقاله می کند؟)
عرض کردم : نمی دانم !
حضرت فرمودند: برو ببین !

نزد فروشنده آمدم و گفتم : رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از پوشیدن این پیراهن ابا و کراهت دارد و می خواهد پیراهنی ارزانتر بپوشد.
او معامله را اقاله کرد و دوازده درهم را داد. حضور رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برگشتم و برای خرید پیراهن با هم به بازار رفتیم . در راه به کنیزی برخوردیم که در کناری نشسته و گریه می کند.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمود: چه شده که گریه می کنی ؟
کنیز گفت : اهل منزلم چهار درهم به من برای خرید جنسی دادند و آن پول گم شد و من جراءت رفتن به منزل را ندارم . حضرت چهار درهم از دوازده درهم را به او داد و فرمود: (به منزل برگرد.

حضرت راه بازار را در پیش گرفت، پیراهنی به چهار درهم خریداری نمود، پوشید و خداوند را حمد کرد.

از بازار درآمد. مرد برهنه ای را دید که می گوید:
هر که مرا بپوشاند خداوند او را از لباس بهشت بپوشاند.
پیراهنی را که خریده بود از تن بیرون آورد و به مرد بی لباس داد و دوباره به بازار برگشت و پیراهن دیگری با چهار درهم باقیمانده خرید و در بر کرد. خدای را حمد نمود و روانه منزل شد. بین راه همان دختربچه کنیز را دید که در کنار معبر نشسته . حضرت فرمود:
چرا به منزلت نرفتی ؟

پاسخ داد: بیرون آمدنم از منزل به طول انجامیده و می ترسم که مرا بزنند.
حضرت فرمود: پیشاپیش من برو و مرا به منزلت راهنمایی کن .
حضرت در منزل رسید، به صدای بلند فرمود:
سلام بر شما ای اهل خانه .
پاسخ ندادند. دوباره سلام نمود، پاسخ ندادند، در مرتبه سوم پاسخ دادند که : السلام علیک یا رسول الله !
حضرت فرمودند: چرا در مرتبه اول و دوم جواب ندادید؟
عرض کردند: جواب ندادیم تا مکرر صدایت را بشنویم .
حضرت فرمودند: این دختر بچه دیر آمده است ، او را مؤاخذه ننمایید.
گفتند: ما او را به احترام آمدن شما آزاد نمودیم.

رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خدای را حمد نمود و فرمود:
(من دوازده درهمی را از این پربرکت تر ندیده ام که دو برهنه را پوشاند و بنده ای را آزاد نمود.)

ملاحظه می کنید که پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم این دوازده درهم را پربرکت خوانده ، از این نظر که آن پول کم ، اثر زیاد گذارد و منشاء خیر متعدد گردید.
پس اگر مالی منشاء خیر بیش از حد عادی شود، می توان گفت آن مال با برکت است .

? امالی صدوق ، ص 144.
شرح و تفسیر دعای مکارم الاخلاق ، ج 3، ص 279

توسط مادری از خطه خلیج فارس • گالری ها: اخلاقی • کلیدواژه ها: پول؛بابرکت

 

روزگاری مردی فاضل زندگی می‌کرد و هشت‌ سال تمام مشتاق بود راه خداوند را بیابد؛ او هر روز از دیگران جدا می‌شد و دعا می‌کرد تا روزی با یکی از اولیای خدا و یا مرشدی آشنا شود.

یک روز هم‌چنان که دعا می‌کرد، ندایی به او گفت به‌جایی برود ،در آن‌ جا مردی را خواهد دید که راه حقیقت و خداوند را نشانش ‌خواهد داد.

مرد وقتی این ندا را شنید، بی‌اندازه مسرور شد و به ‌جایی که به او گفته شده بود، رفت. در آن ‌جا با دیدن مردی ساده، متواضع و فقیر با لباس‌‌های مندرس و پاهایی خاک‌ آلود، متعجب شد!

مرد آن اطراف را کاملاً نگاه کرد اما کس دیگری را ندید. بنابراین به مرد فقیر رو کرد و گفت : روز شما به ‌خیر.

مرد فقیر به ‌آرامی پاسخ داد: هیچ‌وقت روز شری نداشته‌ام !

پس مرد فاضل گفت: خداوند تو را خوشبخت کند !

مرد فقیر پاسخ داد: هیچ‌گاه بدبخت نبوده‌ام !!!

تعجب مرد فاضل بیش‌‌تر شد: همیشه خوشحال باشید…

مرد فقیر پاسخ داد: هیچ‌گاه غمگین نبوده‌ام !!!

مرد فاضل گفت: هیچ سر درنمی‌آورم. خواهش می‌کنم بیش‌تر به من توضیح دهید.

مرد فقیر گفت: با خوشحالی این‌کار را می‌کنم.

تو روزی خیر را برایم آرزو کردی درحالی‌که من هرگز روز شری نداشته‌ام زیرا در همه‌حال، خدا را ستایش می‌کنم. اگر باران ببارد یا برف، اگر هوا خوب باشد یا بد، من هم‌چنان خدا را می‌پرستم. اگر تحقیر شوم و هیچ انسانی دوستم نباشد، باز خدا را ستایش می‌کنم و از او یاری می‌خواهم بنابراین هیچ‌گاه روز شری نداشته‌ام…

تو برایم خوشبختی آرزو کردی در حالی‌که من هیچ‌وقت بدبخت نبوده‌ام زیرا همیشه به درگاه خداوند متوسل بوده‌ام و می‌دانم هرگاه که خدا چیزی بر من نازل کند، آن بهترین است و با خوشحالی هر آن‌چه را برایم پیش‌بیاید، می‌پذیرم. سلامت یا بیماری، سعادت یا دشمنی، خوشی یا غم، همه‌ هدیه‌هایی از سوی خداوند هستند…

تو برایم خوشحالی آرزو کردی، در حالی‌که من هیچ‌گاه غمگین نبوده‌ام زیرا عمیق‌ترین آرزوی قلبی من، زندگی‌کردن بنا بر خواست و اراده‌ی خداوند

توسط مادری از خطه خلیج فارس • گالری ها: اخلاقی

آیت‌الله بهجت قدس‌سره:
بیدار نیستیم، بیدار نمی‌شویم، که در خواب غفلت به سر می‌بریم. معلوم می‌شود لایق نیستیم که رئیس و رهبر و امام ما غیبت نموده است.

?(در محضر بهجت، ج۲، ص۲۷۱)

توسط مادری از خطه خلیج فارس • گالری ها: اخلاقی

کنار بچه می‌نشست.
انگشت‌های سبابه و میانی یک دستش را مثل پاهای کسی که قدم بزند، می‌گرفت و دستش را می‌برد سمت بچه و می‌گفت: «اومد، اومد، اومد، اومد.»

بچه‌ها که سر راهش را می‌گرفتند، آن‌لحظه مثل خودشان می‌شد. حرفی هم اگر بود، کودکانه می‌زد.

روزی مرا کشید کنار و گفت: «با بچه‌ها باید با زبان خودشان حرف زد.»
انگار می‌دانست که چند روز پیش هرچه کردم، نتوانسته بودم پسرم را قانع کنم!

(این بهشت، آن بهشت، ص۶۴؛ بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت)

توسط مادری از خطه خلیج فارس • گالری ها: اخلاقی