کلید واژه: "حکایت"

? دیدند و پسندیدند

? آورده اند که ذوالنون چنین گفته: برف سنگینى در فصل سرما در مصر به زمین نشست، براى کارى لازم از شهر بیرون رفتم، از شهرک دور شدم همسایه خود را که گبر مسلک بود و بر آیین آتش پرستان، دیدم؛ از او پرسیدم که به چه کارى در این موقعیت به بیرون آمده است؟ گفت:

? دیدم برف سنگینى به زمین نشسته، پرندگان و دیگر جانداران بیابان از تأمین آذوقه در مضیقه و تنگى هستند و چه بسا گرسنه بمانند، کیسه اى ارزن به بیابان آورده ام، مى خواهم بر روى برف ها بپاشم تا این گرسنگان نیازمند از آن بهره مند شوند، گفتم: عمل تو را قبول نمى کنند، گفت:

? قبول نمى کنند آیا آن را هم نمى بینند؟! از پاسخ به وى بازماندم. سال بعد در حال طواف بودم که دستى به شانه ام رسید، برگشتم آن گبر مسلک را دیدم که مسلمان شده، در حال طواف است! به من گفت:
دیدندوپسندیدند

? برگرفته از کتاب حکایت های عبرت آموز اثر استاد حسین انصاریان

توسط مادری از خطه خلیج فارس • گالری ها: دینی مذهبی • کلیدواژه ها: حکایت