شهادت امام رضا(ع)اززبان اباصلت هروی
السلام عليک يا غريبَ الغُرَبا يا مُعينَ الضُعَفاء و الفقراء
السُّلطان يا ابَا الحسن يا عليّ بن موسي الرضا المرتضي
کُن شَفيعَنا و شَفيعِ والدَينا في يوم الجزاء و رحمة الله وبرکاته(زیارت امام رضا(ع))
خبر از شهادت خويش به اباصلت
اباصلت هروي مي گويد: من در خدمت حضرت رضا (ع) بودم. به من فرمود: اي اباصلت! داخل اين قبّه اي که قبر هارون است، برو و از چهار طرف آن کمي خاک بردار و بياور.
من رفتم و خاک ها را آوردم.
امام خاکها را بوييد و فرمود:” ميخواهند مرا پشت سر هارون دفن کنند، ولي در آنجا سنگي ظاهر مي شود که اگر همه کلنگهاي خراسان را بياورند، نمي توانند آن را بکَنند.” و اين سخن را در مورد بالاي سر و پايين پاي هارون فرمود.
بعد وقتي خاک پيش روي هارون يعني طرف قبله هارون را بوييد، فرمود:” اين خاک، جايگاه قبر من است. “
مسموم شدن امام با انگور
فردا صبح، امام در محراب خود به انتظار نشست. بعد از مدتي مأمون غلامش را فرستاد که امام را نزد او ببرد. امام به مجلس مأمون رفت و من هم به دنبالش بودم. در جلوي او طبقي از خرما و انواع ميوه بود. خود مأمون خوشه اي از انگور به دست داشت که تعدادي از آن را خورده و مقداري باقي مانده بود.
با ديدن امام، برخاست و او را در آغوش کشيد و پيشاني اش را بوسيد و کنار خود نشاند. سپس آن خوشه انگور را به امام تعارف کرد و گفت:” من از اين انگور بهتر نديده ام. ”
امام فرمود:” چه بسا انگورهاي بهشتي بهتر باشد “.
مأمون گفت:” از اين انگور ميل کنيد. ”
امام فرمود:” مرا معذور بدار. ”
مأمون گفت:” هيچ چاره اي نداريد. مگر مي خواهيد ما را متهم کنيد؟ نه. حتماً بخوريد.” سپس خودش خوشه انگور را برداشت و از آن خورد و آن را به دست امام داد.
امام سه دانه خورد و بقيه اش را زمين گذاشت و فوراً برخاست.
مأمون پرسيد:” کجا مي رويد؟”
فرمود:” همان جا که مرا فرستادي”
سپس عبايش را به سر انداخت و به خانه رفت و به من فرمود:” در را ببند. ” سپس در بستر افتاد.
حضور امام جواد بر بالين پدر در لحظه شهادت
من در وسط خانه محزون و ناراحت ايستاده بودم که ناگهان ديدم جواني بسيار زيبا پيش رويم ايستاده که شبيه ترين کس به حضرت رضا (ع) است.
جلو رفتم و عرض کردم:” از کجا داخل شديد؟ درها که بسته بود. ”
فرمود:” آن کس که مرا از مدينه تا اينجا آورد، از در بسته هم وارد کرد. ”
پرسيدم:” شما کيستيد؟”
فرمود:” من حجّت خدا بر تو هستم، اي اباصلت! من محمد بن علي الجواد هستم. ”
سپس به طرف پدر گراميش رفت و فرمود:” تو هم داخل شو! ”
تا چشم مبارک حضرت رضا (ع) به فرزندش افتاد، او را در آغوش کشيد و پيشانياش را بوسيد.
حضرت جواد عليه السلام خود را روي بدن امام رضا انداخت و او را بوسيد. سپس آهسته شروع کردند به گفتگو که من چيزي نشنيدم. اسراري بين آن پدر و پسر گذشت تا زماني که روح ملکوتي امام رضا (ع) به عالم قدس پر کشيد.
—————————–
منابع: بحار الانوار، ج 49، ص 300، ح 10. از عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 242.
—————————–
التماس دعا
شهادت حضرت علی ابن موسی الرضا (ع)تسلیت باد
رحلت جانگدازحضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی(ص)تسلیت باد
سلام بر تو اى رسول خدا
سلام بر تو اى پيغمبر خدا
سلام بر تو اى محمد فرزند عبداللّه
سلام بر تو اى خاتم پيمبران
گواهى دهم كه تو فرمان رسالت خود را از جانب حق به خلق رسانيدى
واپسين لحظات رحلت پيامبر اکرم (ص)
لحظات غمباري است. حال رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) رو به وخامت گذاشته. نزديکان در کنار بستر ايستاده اند زهرا (عليها السلام)هم آنجاست. او با چشماني اشکبار لحظات واپسين حيات پدر را نظاره ميکند و ناله سر ميدهد و اينگونه با خود شعري از ابوطالب را که در وصف پيامبر خدا (ص) است، زمزمه ميکند:
“او آبرومندي است که به آبرويش از ابر باران خواسته ميشود. او فريادرس يتيمان و نگهبان بيوه زنان است."(1)
پيامبر اکرم (ص) که در بستر خويش شاهد اين ماجراست، دختر خود را تسلا ميدهد و ميفرمايد: “دخترم؛ بعد از اين تو را به خدا ميسپارم. فاطمه جان؛ در سوگ من جامه خود مدريد، صورت نخراشيد و فقط آن چه در مرگ پسرم ابراهيم(2) گفتم؛ بگوييد: “چشم گريان است و قلب دردناک ولي آن چه خداي را به خشم آورد نگوييم. اي ابراهيم ما همگان در مرگ تو اندوهگين هستيم."(3)
سپس با صدايي که به سختي از سينه بيرون ميآيد، ميفرمايد: “دخترم؛ فاطمه ام! هم اکنون اين آيه از قرآن را بخوان:(4)
“محمد فقط فرستاده خداست و پيش از او، فرستادگان ديگرى نيز بودند؛ آيا اگر او بميرد و يا کشته شود، شما به عقب برمىگرديد؟ …"(5)
سپس فرمود: “دخترم نزديک بيا و آن قدر نزديک بيا که جز تو کسي صداي مرا نشنود."(6) سپس زمزمهاي در گوش فاطمه (عليها السلام)فرمود که او گريان شد.
مجددا در گوش او زمزمهاي ديگر فرمود که در اين لحظه فاطمه (عليها السلام)شادان گرديد؛ آنچنان که خنده بر لبان مبارکش نقش بست.(7)
سپس رسول خدا(ص) فرمود: “برادرم را صدا بزنيد که بيايد. پيامبر اکرم (ص) براي مدت طولاني با علي (ع) صحبت کرد(8) تا اين که حال آن حضرت رو به ضعف نهاد.
در اين لحظه امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) که کودکان خردسالي بودند گريه کنان بر رسول خدا (ص) وارد شدند و خود را بر روي سينه حضرت انداختند.
اميرالمؤمنين (ع) خواست بچهها را بلند کند که پيامبر (ص) فرمود: “علي جان! آنها را به حال خود بگذار تا من آنان را ببويم و آنان هم مرا ببويند و من از آنان توشه بگيرم و آنها هم از من توشه بردارند.”
لحظه احتضار فرا رسيد. رسول خدا (ص) به اميرالمؤمنين (ع) فرمود: “سر مرا در دامان خود قرار ده؛ زيرا امر خدا فرا رسيده است. بعد از مرگم تجهيز مرا بر عهده گير و بر من نماز بخوان و از من جدا مشو تا اين که مرا در مرقدم قرار دهي و از خداوند متعال در اين امور ياري طلب.”
پيامبر اکرم (ص) اين جملات را فرمود ، بدرود حيات گفت و به نزد پروردگارش عروج نمود. در اين لحظه اميرالمؤمنين (ع) فريادي برآورد(9)
آري! غمبارترين لحظه تاريخ بشري اين گونه رقم خورد و برترين خلق خدا اين گونه خاک را به سمت افلاک بدرود گفت و عالميان را عزادار خويش کرد.
———————-
برگرفته از کتاب “سياه ترين هفته تاريخ (رويدادهاي 4 روز قبل و 3 روز بعد از رحلت پيامبر)” تاليف: علي محدث” (با تلخيص و اضافات)
1ـ “و ابيض يستسقي الغمام بوجهه ثمال اليتامي عصمة للارامل” (اصول کافي، جلد
1، صفحه 449)
2ـ ابراهيم فرزند پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم)که در سال هشتم هجري به دنيا آمد و در 18 ماهگي به علت بيماري از دنيا رفت.
3ـ جلاء العيون مجلسي (تحقيق شبّر)، جلد 1، صفحه 90
4ـ در حقيقت منظور رسول خدا (ص) از امر به تلاوت اين آيه، يادآوري اين نکته است که امروز، روز تحقق اين آيه است.
5ـ سوره آل عمران، آيه 144
6ـ سيرة المصطفي، هاشم معروف، صفحه 717
7ـ بعد از وفات پيامبر اکرم (ص)، عايشه از حضرت فاطمه (عليها السلام)پرسيد: پيامبرخدا (ص)در آخرين لحظات چه گفت که تو گريان گشتي و سپس چه گفت که شادمان شدي؟” فاطمه زهرا (عليها السلام)فرمود: “بار اول مرا از مرگ خود خبر داد که ناراحت شدم و بار دوم به من فرمود تو اولين شخصي از خانواده من هستي که به من ملحق ميشوي.” (تاريخ ابن اثير، جلد 2، صفحه 322 ـ طبقات ابن سعد، جلد 2، صفحه 247و .)
8ـ بعدها به اميرالمؤمنين (ع)عرض شد: پيامبر اکرم (ص)چه سخني با شما گفت؟ حضرت فرمود: 1000 باب علم به روي من گشوده شد که از هر بابي 1000 باب ديگر گشوده گردد و به من دستوراتي داد که به آن عمل خواهم نمود، ان شاء الله. (کشف الغمه، جلد 1، صفحه 18)
9ـ طبقات ابن سعد، جلد 2، صفحه 263
———————-
التماس دعا
تبریک هفته وقف
هفته وقف گرامی باد
احسان ماندگار
وقف در قرآن
وقف ” سنّت حسنه اي است که از دير باز به اشکال گوناگون در تاريخ بشر وجود داشته است و اسلام نيز آن را در مسيري روشن، منطقي و هدفدار، مترّقي و دقيق مورد استفاده قرار داده است.خـدا کـه مالـک همـه چيـز است. مالـک همه ي ماسـت. مالـک لحظـات عمر ما و مالـک نفس هاي ماسـت. به ما مي گـويد به من قرض بدهـد آن هم با تعبيراتي که يک سائل مي گـويد. شما به خدا قرض بدهيـد خدا به شما جـزا مي دهد.«من ذالـذي يقرض الله قرضاً حسناً فيضاعفه له اضعافاً کثيره و الله يقبض و يبسط و اليه ترجعون«؛ (سوره بقره، آيه 245)
دليلش اين است که خدا مي خواهد از طريق ما انسان ها اين همکاري و همدلي اتفاق بيفتد. ” وقف ” مهم ترين وسيله ي اين راه است و تفاوتي که وقف با صدقات موقّتي دارد، پايدار بودن و ماندگار بودن آن است.وقف با عنليت به روح قرآن، نه تنها جايز است، بلکه در مواردي و در حالاتي، راجح و مستحب است.
وقتي واقف درحال حياتش ملکي از املاک خود را وقف کند هم به جامعه خدمت کرده است و هم پس از مرگش سودي به عنوان ثواب و پاداش الهي به او مي رسد؛ «… و الباقيات الصالحات خير عند ربّک ثواباً و مرداً«؛ «… و کارهاي شايسته ي ماندني، نزد پروردگارت از حيث پاداش بهتر و خوش عاقبت تر است.«؛(سوره مريم، آيه 76)
از نظر علمي مي توان گفت که عمل به مقتضاي اصل عام ” عدل و انصاف ” و توجه به حقوق “ارحام و ارقاب ” و لزوم رعايت ” اعتدال ” و ميانه روي در امور، ايجاب مي کند که وقف تمام اموال، جايز نباشد. آيه ي بلند پايه ي «و الذين اذا انفـقوا سيرفـوا و لم تقيروا و کان بين ذلک قواماً«؛ «و مؤمنين کساني هستند که چون خرج کنند، اسراف نکنند و بخل نورزند و ميان اين دو اعتدال عمل کنند.«؛ (سوره فرقان، آيه 67)، راهنماي خوبي مي تواند باشد.
معناي لغوي وقف
وَقف: مصدر ثلاثي مجرد از باب ضَرَبَ، يَضرِبُ در لغت به معني حبس است. وَقَفش اَلشيءَ:حَبسَهُ. و به همين معناست در اين جملات: وَقَفَ اَلاَرضَ عَلَي المَساکيِنِ يا وَقَفَ اَلاَرضَ لِلمَساکين.
وقفها اي حبسها؛ چون واقف ملک را حبـس مي کند براي مساکـين. و هم چنين در وقف حيـوان و غير آن. (عميد، 1379، ص1100)
در فقـه اسلامـي گاهـي وقـف را به حبس معيـّن مال و صدقه دادن منافع تعبيـر کـرده اند که در اين صورت خالـي از اشکـال نخواهد بـود.
وقف در لغـت به معناي حبس شدن و حبس کردن متوقّـف شدن و متوقّـف کـردن است. چنان چـه در آيه ي «و قفوهم انّهم مسؤول«؛ «آن ها را باز داريد و متوقّف کنيد از اعمالشان مسوول هستند«، به اين معنا به کار رفته. اگر کلمهِ ي وقف با حرف جر «علي»به کار رود، به معناي اطلاع دادن است؛ (قرشي،1354،236ص)، مثل آيه ي «و لو تري اذ وقفوا علي النار فقالوا يا ليتنا نرد«؛ «اي کاش ببيني آن گاه که بر آتش مشرف شدند و مطّلع گشتند و گفتند اي کاش به دنيا بر گردانده مي شديم.«؛ (سوره انعام، آيه ي 27)
معناي اصطلاحي وقف
وقف در اصطلاح فقهي عبارت است ار اين که شخصي عين مال خود را حبس دائم کند و منافع آن را شرعاًِ و به رايگان در اختيار تأسيسات يا شخص يا اشخاص مخصوص بگذارد.
فقها در بيان مفهوم اصطلاحي وقف که از نظر شرعي کلمه ي وقف چه مفهومي دارد؟ اختلاف نظر دارند؛ منشأ اختلاف آن است که برخي آن را لازم و برخي جايز مي دانند و عدّه اي قصد قربت را شرط تحقّـق وقف مي دانند.ولي عدّه ي ديگري چنين عقيده اي ندارند، و غير اين ها. اين نوع اختلافات موجب شده است که در تعريف آن نيز با تعاريف گوناگون مواجه شويم. (الکبيسي، 1378،ص67)
از فقها، تعاريف فراواني در ارتباط با بيان مفهوم اصطلاحي وقف نقل شده که مهمترين آن ها را در اينجا نقل مي کنيم:
مرحـوم محقـق حلّي در تعريف آن گفته:«الوقـف عقد ثمرته تحبيس الاصل و اطلاق المنـفه«؛ يعني وقـف عقدي است که ثمره ي آن حبس کردن اصل و رها کردن منفعـت است.)، اين تعـريف از روايت «حبـس الـاصل و سبـل الـثـمره»مستفـاد شـده است. (بهـداروند،1385، ص187)
امام خميني (قدس سره) در تعريف وقف فرموده است: «تحبيس العين و تسبيل المنفعه«؛يعني وقف، عبارت از حبس کردن عين و رها کردن منفعت آن است. (خميني،1380،ص62)
برخي عالمان از جمله مرحوم بجنوردي در تعريف وقف لفظ تسبيل را بهتر از لفظ اطلاق دانسته است؛ زيرا از يک سو در لفظ تسبيل، راه خدا منظور شده که در نتيجه بر اين اساس، لفظ وقف از عبادات خواهد شد و از سوي، اين تعريف با سخن پيامبر (ص) که فرموده: «حبس الاصل و سبل المنفعه»هماهنگي دارد. (سليمي فر،1370، ص12)
همه ي اديان و شرايع براي وقف اهمّيّت قائل شده اند. هزينه ي نگاهداري معابد و آثار مقدّسه ي ديني از منابع موقوفات تأمين شده که نشان دهنده ي اعتقـادات متديّـنان بوده است؛ به همين دليل، در کتاب شرايع، حکم فقهي وقـف بر معبد يهود و نصارا و نيز وقف بر نوشتن تورات و انجيل بيان شده و گفتـه شده که چنان که وقـف به وسيله ي خود يهود و نصارا صورت گـيرد، اشکـال ندارد. (محقق حلي، 1377، ص347)
وقف درقرآن
در قرآن کريم، چهار آيه است که ريشه ي ” وقف ” در آن، با معاني مختلف به کار برده شده است که اين آيات را با تفاسير مختلف مورد بحث قرار مي دهيم؛ از آن جمله:
1.و لو تري اذا وقفوا علي النّار فقالوا يا ليتنا نرد و لا نکذب بايات ربّنا و نکون من المؤمنين؛ «و اگر آنان را ببيني که بر آتش دوزخ توقّف کرده اند پس مي گويند کاش ما را باز مي گرداندند تا ديگر آيات پروردگار مان را تکذيب نمي کرديم و از مؤمنان مي شديم«؛ (سوره انعام، آيه 27)
به عاقبت اصرار آن ها بر کفر اشاره مي کند: در برابر آتش دوزخ چنان هراسناک مي شوند که باز طبق عادت دروغ گويشان فرياد مي کشند اي کاش براي نجات از اين سرنوشت شوم مي توانستيم بلر ديگر به دنيا برگرديم تا آيات پروردگار مان را تکذيب نکنيم و در صفّ مؤمنان قرار گيريم. (پور سيف، 1385، ص 345)
و لو تري اذا وقفوا علي النّار… ؛ بيان عاقبت انکار و اسرارشان بر کفر و سرانجام اعراضشان از آيات الهي است.
«يا ليتني نرد و لا نکذّب بايات ربّنا…»، بنابرين که قرائت ” نکذب ” به فتح باء، و ” نکون ” به فتح نون باشد؛ معناي آيه اين است که: کفّار آرزو مي کنند بار ديگر به دنيا برگشته سلک مؤمنين درآيد، باشد که از عذاب آتش قيامت رهايي يابد. اين آرزويشان نظير همان انکار شرک به خدا و سوگند دروغ خوردنشان از باب ظهور ملکات نفسانيشان مي باشد زيرا کفار همان طور که دروغ، ملکه نفسانيشان بود، آرزوي خيرات و منافعي هم که از آنان فوت شده، مخصوصاً وقتي که فوت آن مستند به اختيار خودشان و قصور تدبير در عملشان باشد خود ملکه ديگري است در نفسشان، همچنان اظهار تأسف و تحسّري هم که درباره ي کوتاهي در امر قيامت مي کنند، ملکه ي ديگري است در نفس آنان.(طباطبائي، 1380، ج7، ص72)
2. و لو تري اذا وقفوا علي ربّهم قال اليس هذا بالحق قالوا بلي و ربّنا قال فذوقوا العذاب بما کنتم تکفرون«؛ «و اگر ببيني موقعي که آن ها را در برابر پروردگارشان متوقّف کرده اند، مي فرمايد: آيا اين حق نيست؟ گويند: چرا، سوگند به پروردگار مان که حق است؛ مي فرمايد: پس به خاطر کفري که مي ورزيديد عذاب را بچشيد»(سوره انعام، آيه 30)
اين جواب انکار آن هاست: پروردگارشان سؤال مي کند آيا معاد و لقاء الله حق نيست؟ گويند آري، قسم به پروردگار مان که حق است و آن چه انبياء گوشزد مي کردند درست بوده امّا اين اعتراف سودي به حال آن ها ندارد. (پور سيف، 1385، ص 345)
و جمله ي«و لو تري اذ وقفوا»به منزله ي جوابي است از انکار مشرکين در آيه ي قبل، البته به اين بيان که لازمه ي گفتارشان را، به صورت تمنا خاطرنشان پيغمبر گرامي خود سازد، و آن لازمه و تالي فاسد اين است که: به زودي آنچه را که با گفتن «و ما نحن بمبعوثين»انکار مي کردند، تصديق و اعتراف خواهند نمود، و اين در حالي است که در برابر پروردگار خود مي ايستد و آنچه را که انبياء (عليهم السّلام) در دنيا گوشزد شان مي کردند و مي گفتند که بعد از مرگ دو باره زنده خواهيد شد و اينان انکارش مي کردند، به عيان مشاهده مي کنند.
از اينجا معلوم مي شود که جمله ي «اذ وقفوا»تفسير معاد و حشر است، و مؤيد آن اين است که در آيه ي بعد هم که مي فرمايد:«قد خسر الذين کذّبوا بلقاءالله حتّي اذا جاءتهم السّاعه…»از حشر و بعث و قيامتي که در جملات قبلي بود به لقاءالله تعبير کرده و بلافاصله ساعت را ذکر فرموده، تا برساند که منظور از آن همان ساعت ” لقاءالله ” است. (طباطبائي،1380،ج7، ص77)
3.و قال الذين کفروا لن لومن بهذا القرآن و لا بالذي بين يديه و لو تري اذا الظالمون مؤقوفون عند ربّهم يرجع بعضهم الا بعض القول يقول الذين استضعفوا للذين استکبروا لولا انتم لکنّا مؤمنين، و کساني که کافر شدند گفتند: نه به اين قرآن و نه به آن که پيش از آن است هرگز ايمان نخواهيم آورد اي کاش ظالمان را هنگامي که در نزد پروردگارشان باز داشت شده اند مي ديدي که چگونه برخي از آنان با برخي ديگر جدل مي کنند؛ آن ها که زير دست بودند به کساني که برتري داشتند، مي گويند: اگر شما نبوديد قطعاً ما مؤمن بوديم (سوره سباء، آيه 31)
مشرکين مي گفتند نه به اين قرآن ايمان داريم و نه به کتب آسماني قبل از آن و اين به آن جهت بود که اصولاً مذهب شرک معتقد به نبوّت نبود. کلمه ي ” لن ” براي نفي ابدي است و لجاجت آن ها را مي رساند يعني تا ابد ايمان نمي آوريم. نتيجه ي اين شرک به زودي به آن ها مي رسد و چيزي نمي گذرد که در پيشگاه خدا پشيمان مي شوند امّا برايشان سودي ندارد. اين ظالمان که با شرک خويش به خود و ديگران ظلم کرده اند در روز قيامت براي حساب و جزا در پيشگاه پروردگارشان مي ايستند در حالي که با ديگران مجادله مي کنند. نخست پيروان به پيشوايان ضلالت مي گويند اگر شما نبوديد ما مؤمن بوديم زيرا شما ما را مجبور کرديد که کافر و مشرک شويم. (پور سيف، 1385، ص1108)
4.وقفوهم انّهم مسؤلون«؛ «و آنان را باز داريد که ايشان بازخواست کردني هستند.«، (سوره صافات، آيه 24)
در سر راه جهنّم، ايشان را نگه مي دارند تا بازخواست شوند که چرا از حق و عمل صالح روي گردان شدند؟ (پور سيف، 1385، ص 1153)
در مجمع البيـان مي گويد: وقتي کسي مي گويد ” وقفت انا “معنايـش اين است که: من ايسادم، وقتي هم بگويد: ” وقف غيري ” معنايش اين اسـت که: من فلاني را به ايستادن و توقّف وادار کـردم. خلاصه کلمه ي ” وقف ” هـم لازم و بـدون مفعـول استفاده مي شـود و هم متعـدّي؛ ولي بعضي از بني تميم وقتي مي خواهند متعدّي استعمالـش کنند، به باب افعالـش برده و مي گويند ” اوقفت الـدّابـه “؛ ” من حيوان را نگه داشته ” و خلاصه در صورت تعدّي از باب افعال استفاده مي کنند، و ثلاثي مجرّد را در مورد تعدّي به کار نمي برند.
و بنا به گفته ي وي معناي جمله ي ” وقفوهم ” اين مي شود که ايشان را نگه داريد و نگذاريد بروند که بايد بازخواست بشوند. و از سياق استفاده مي شود که اين امر به بازداشت و بازخواست، در سر راه جهنّم صورت مي گيرد. (طباطبائي، 1380، ج17، ص199)