? امیرمؤمنان على علیه السلام مى فرماید:

? لا تُدْخِلَنَّ فِى مَشْوَرَتِکَ
? بَخِیلًا یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ وَ یَعِدُکَ الْفَقْرَ
? وَ لا جَبَاناً یُضْعِفُکَ عن الْاموِر
? وَ لا حَرِیصَاً یُزَّیِّنُ لَکَ الشَّرَهَ بِالْجَوْرِ «1»

? با افراد بخیل مشورت مکن که تو را از خدمت به خلق خدا باز مى دارند، و از تهیدستى مى ترسانند
? و با افراد ترسو مشورت مکن که اراده تو را براى انجام کارهاى مهم تضعیف مى کنند
? و نیز اشخاص حریص را مشاور خود قرار مده که ستمگرى را براى تو زینت مى دهند!

? شرح کوتاه
مشورت از دستورات مهم اسلامى است، ولى به همان اندازه که مشورت با افراد ارزنده، به پیشرفت برنامه هاى صحیح کمک مى کند، مشورت با افرادى که نقاط ضعف روشنى دارند، زیان بخش است؛ و نتیجه معکوس مى بخشد- به همین دلیل امام علیه السلام مؤکداً توصیه مى کند از انتخاب سه دسته به عنوان مشاور مخصوصاً در امور مهم اجتماعى خوددارى شود:

بخیلان، ترسوها، حریصها، یکى دست انسان را مى گیرد تا بذل و بخشش از مواهب خداداد نکند، و دیگرى اراده او را سست مى کند و سوّمى انسان را براى حرص و ولع بیشتر- تشویق به تجاوز به حقوق دیگران مى نماید.

? (1) نهج البلاغه، نامه 53

توسط مادری از خطه خلیج فارس • گالری ها: دینی مذهبی • کلیدواژه ها: مشورت

? پیدا کردن کار ، برای ساربان شترچرانی بود ، بی کار مانده بود ، و در مدینه به دنبال کار می گشت او تنها امیدی که داشت به امام جواد ( ع ) بود و چنین فهمیده بود که اگر به در خانه او برود ، ناامید نمی شود ، در این مورد با ابوهاشم جعفری ( ره ) که یکی از آشنایان امام جواد ( ع ) بود ، صحبت کرد که اگر به حضور امام جواد ( ع ) رفتی ، بگو ساربانی بی کار مانده و دنبال کار می گردد برایش کار پیدا کن .
ابوهاشم ( ره ) می گوید : به این قصد به حضور امام جواد ( ع ) رفتم دیدم با جماعتی مشغول غذا خوردن است ، فرصتی بدست نیامد تا در مورد سفارش ساربان ، صحبت کنم .
امام جواد ، ( ع ) رو به من کرد و فرمود : بیا جلو از این غذا بخور ، کاسه غذا را جلو من گذاشت و فرمود : بخور ، در همین هنگام بی آنکه من در مورد ساربان سخنی بگویم ، یکی از غلامان خود را صدا زد و به او فرمود : ( ساربانی هست که با ابوهاشم ( ره ) نزد ما می آید ، او را پیش خود نگهدار و برای او کاری معین کن ، تا مشغول گردد ) .
ابوهاشم ( ره ) می گوید : همراه آن حضرت به باغی رفتیم عرض کردم : ( من اشتیاق زیاد به خوردن گل دارم ، برای من دعا کن تا این عادت زشت را ترک کنم ، آن حضرت سکوت کرد ، و بعد از چند روز با من ملاقات نمود و پرسید : ( ای ابوهاشم خداوند آن عادت را از تو برداشت ) .
عرض کردم : ( آری ، اکنون به قدری از گل نفرت دارم ، که آن را از همه چیز بدتر می دانم ).

? اقتباس ازاعلام الوری، ص 334

توسط مادری از خطه خلیج فارس • گالری ها: دینی مذهبی • کلیدواژه ها: داستان_امام_جواد

روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، به طرف آسمان نگاه می‌کرد، تبسمی نمود. شخصی به حضرت گفت:
یا رسول الله ما دیدیم به سوی آسمان نگاه کردی و لبخندی بر لبانت نقش بست، علت آن چه بود؟
رسول خدا فرمود:
- آری! به آسمان نگاه می‌کردم، دیدم دو فرشته به زمین آمدند تا پاداش عبادت شبانه روزی بنده با ایمانی را که هر روز در محل خود به عبادت و نماز مشغول می‌شد، بنویسند؛ ولی او را در محل نماز خود نیافتند. او در بستر بیماری افتاده بود.
فرشتگان به سوی آسمان بالا رفتند و به خداوند متعال عرض کردند:
ما طبق معمول برای نوشتن پاداش عبادت آن بنده با ایمان به محل نماز او رفتیم. ولی او را در محل نمازش نیافتیم، زیرا در بستر بیماری آرمیده بود.
خداوند به آن فرشتگان فرمود:
تا او در بستر بیماری است، پاداشی را که هر روز برای او هنگامی که در محل نماز و عبادتش بود، می‌نوشتید، بنویسید. بر من است که پاداش اعمال نیک او را تا آن هنگام که در بستر بیماری است، برایش در نظر بگیرم.
? ? ? ? ? ? ? ?

عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَی السَّمَاءِ فَتَبَسَّمَ فَقِیلَ لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ رَأَیْنَاکَ رَفَعْتَ رَأْسَکَ إِلَی السَّمَاءِ فَتَبَسَّمْتَ قَالَ نَعَمْ عَجِبْتُ لِمَلَکَیْنِ هَبَطَا مِنَ السَّمَاءِ إِلَی الْأَرْضِ یَلْتَمِسَانِ عَبْداً مُؤْمِناً صَالِحاً فِی مُصَلًّی کَانَ یُصَلِّی فِیهِ لِیَکْتُبَا لَهُ عَمَلَهُ فِی یَوْمِهِ وَ لَیْلَتِهِ فَلَمْ یَجِدَاهُ فِی مُصَلَّاهُ فَعَرَجَا إِلَی السَّمَاءِ فَقَالا رَبَّنَا عَبْدُکَ فُلَانٌ الْمُؤْمِنُ الْتَمَسْنَاهُ فِی لَهُ عَمَلَهُ لِیَوْمِهِ وَ لَیْلَتِهِ فَلَمْ نُصِبْهُ فَوَجَدْنَاهُ فِی حِبَالِکَ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اکْتُبَا لِعَبْدِی مِثْلَ مَا کَانَ یَعْمَلُهُ فِی صِحَّتِهِ مِنَ الْخَیْرِ فِی یَوْمِهِ وَ لَیْلَتِهِ مَا دَامَ فِی حِبَالِی فَإِنَّ عَلَیَّ أَنْ أَکْتُبَ لَهُ أَجْرَ مَا کَانَ یَعْمَلُهُ إِذَا حَبَسْتُهُ عَنْهُ

? ? منبع
بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الایمه الاطهار علیهم السلام مجلد 22 صفحه 83

توسط مادری از خطه خلیج فارس • گالری ها: دینی مذهبی • کلیدواژه ها: لبخند_پیامبر

قال امیر المومنین علیه السلام:
لَا یَخْرُجِ الرَّجُلُ فِی سَفَرٍ یَخَافُ مِنْهُ عَلَى دِینِهِ وَ صَلَاتِهِ
انسان نباید به سفری برود که ترس آن دارد به دین یا نمازش لطمه وارد شود [وسائل الشیعه جلد 11 صفحه 344]
یکی از مسائلی که انسان باید هنگام تفریح یا مسافرت مد نظر داشته باشد ، محو بودن دین ، خصوصا نماز است
داستانک:
مردی تصمیم داشت به سفر تجارت برود خدمت امام صادق(علیه السّلام) که رسید درخواست استخاره ای کرد، استخاره بد آمد، آن مرد نادیده گرفت و به سفر رفت اتفاقاً به او خوش گذشت و سود فراوانی هم برد امام از آن استخاره در تعجب بود پس از مسافرت خدمت امام رسید و عرض کرد:
یابن رسول الله ! یادتان هست چندی قبل از خدمت شمارسیدم برایم استخاره کردید و بد آمد، استخاره ام برای سفر تجارت بود به سفر رفتم و سود فراوانی کردم به من خوش گذشت.
امام صادق(علیه السّلام) تبسمی کرد و به او فرمود: (در سفری که رفتی یادت هست در فلان منزل خسته بودی نماز مغرب و عشایت را خواندی شام خوردی و خوابیدی و زمانی بیدارشدی که آفتاب طلوع کرد و نماز صبح تو قضا شده بود؟
عرض کرد آری . حضرت فرمود: اگر خداوند دنیا و آنچه را که در دنیاست به تو داده بود جبران آن خسارت (قضا شدن نماز صبح) نمی شد. [جهاد با نفس، جلد 1 صفحه 66]

توسط مادری از خطه خلیج فارس • گالری ها: دینی مذهبی • کلیدواژه ها: اهمیت_نماز

? دیدند و پسندیدند

? آورده اند که ذوالنون چنین گفته: برف سنگینى در فصل سرما در مصر به زمین نشست، براى کارى لازم از شهر بیرون رفتم، از شهرک دور شدم همسایه خود را که گبر مسلک بود و بر آیین آتش پرستان، دیدم؛ از او پرسیدم که به چه کارى در این موقعیت به بیرون آمده است؟ گفت:

? دیدم برف سنگینى به زمین نشسته، پرندگان و دیگر جانداران بیابان از تأمین آذوقه در مضیقه و تنگى هستند و چه بسا گرسنه بمانند، کیسه اى ارزن به بیابان آورده ام، مى خواهم بر روى برف ها بپاشم تا این گرسنگان نیازمند از آن بهره مند شوند، گفتم: عمل تو را قبول نمى کنند، گفت:

? قبول نمى کنند آیا آن را هم نمى بینند؟! از پاسخ به وى بازماندم. سال بعد در حال طواف بودم که دستى به شانه ام رسید، برگشتم آن گبر مسلک را دیدم که مسلمان شده، در حال طواف است! به من گفت:
دیدندوپسندیدند

? برگرفته از کتاب حکایت های عبرت آموز اثر استاد حسین انصاریان

توسط مادری از خطه خلیج فارس • گالری ها: دینی مذهبی • کلیدواژه ها: حکایت